الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

سلام نازنین،

چند باری آمدم دست به کیبورد بشوم و مطلب جدید بنویسم. احساس کردم دیگر تناسبی بین شخصیت وبلاگ و مطالب وجود ندارد. در حقیقت احساس میکنم وارد یک زندگی و شخصیت دیگر شده ام و باید با زندگی و شخصیت قبلی خداحافظی کنم. شخصیت این وبلاگ برای من هنوز یک دانشجوی کارشناسی ساده است که سالهای پرباری در ادامه زندگی اش وجود دارد. این تصویر مسلما با واقعیت تفاوت بسیاری دارد. اخیرا هر مطلبی که اینجا میخواستم بنویسم احساس میکردم از آنچه باید باشد و از آنچه باید باشم عقب تر است.

احتمالا پرونده این وبلاگ بعد از حدود ۱۱ سال (با احتساب سالهای بلاگفا) بسته شود. شاید جایی دیگر با اسمی دیگر وبلاگی ساختم. خدا داند. ولی شخصی‌نویسی در این وبلاگ به پایان خودش رسیده. شاید کماکان مطالبی از جنس «در سرزمین ژرمن ها» را در کانال ببینیم ولی بخش اصلی و دوست‌داشتنی وبلاگ برای من تمام شده.

به نظر من هر سنی اقتضای خودش را دارد. چیزهایی هست که برای آن سن پذیرفتنی و قابل قبول اند. بعد و قبلش نه. با این واقعیت روبرو شدم که رده سنی من تغییر کرده است. باید برسم به اقتضائات این سن. از دهه‌های قبلی زندگی خاطراتی مانده که هر روز کم رنگ تر می‌شوند و این هشدار زمان است به ما که باید گذشته را فراموش را کرد و چشم به امروز و فردا دوخت. 

القصه اینکه گر برفتیم عذر ما بپذیر/

ای بسا آرزو که خاک شده.

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۳
ف ر د

برخلاف بقیه شب‌های سال، در این ماه رمضان زیاد خواب دیدم. خواب‌های عجیب غریب و گاهی جالب. البته همه شان دیر وقت و بعد از طلوع آفتاب بوده.

خیلی از خوابها را فراموش کردم.

دیشب خوابی دیدم که در بیداری آرزویش را داشتم. رفته بودم دیدن عزیزانی که چند سال است ندیدمشان. همدیگر را در آغوش گرفتیم و عطر سالهای هم‌نشینی مست‌مان کرد.

در همان گیر و واگیر چشمم افتاد به گیاه مورد علاقه ام، حسن یوسف اسکارلت! سبز و ارغوانی تیره. خوشحال شدم و رفتم به سمتش که یک شاخه برای تکثیر بگیرم.

همین موقع بود که بیدار شدم. غمی آمد سراغم که آن دیدار در خواب بود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۲۹
ف ر د

خب ماه رمضان هم به روزهای سخت خودش رسیده.

بیشتر از 20 ساعت در روز از خوردن و آشامیدن خبری نیست. شاید هفته های اول و دوم بدن ذخیره کافی داشته باشه که این مدت طولانی را تحمل کنه. ولی وقتی به هفته های آخر میرسیم و خصوصا بعد از شب قدر، بدن تقریبا هر چیزی از چربی و گوشت را که داشته قبلا آب کرده و دیگه باید زور بزنه تا بتونه یه چیزی برای سوزاندن پیدا کنه.

حالا حساب کن که توی این وضعیت میرسیم به شب قدر.

مراسم شب قدر را توی حسینیه لبنانی ها شرکت میکنیم. به علت اینکه فاصله افطار و سحر بسیار کوتاهه، بعد از مراسم عملا کسی به مراسم سحرخوری در منزل خودش نمیرسه. لذا اکثرا همونجا دور هم یه چیزی میخورند.

خب لبنانی ها یک رسم خیلی ناجور دارند و اون اینکه سحری شان برخلاف افطاری شون بسیار ساده است. مثلا شب گذشته سحری ما از موارد زیر تشکیل شده بود: نان، چند بشقاب ماست که رویش روغن زیتون بود، چند تکه پنیر که کنارش زیتون بود. همین و تمام. از این سفره با توجه به زمان حدود 5 لقمه نان و پنیر خوردم.

حالا داستان شب قبل از شب قدر را تعریف کنم. موقع افطار رسیدم خانه، چشم دوختم به ساعت و آنقدر منتظر ماندم تا اذان شد. مثل همیشه یک سحری مختصر خوردم و بعد از شدت خستگی خواستم 5 دقیقه دراز بکشم. بعد از 5 دقیقه که چشم باز کردم دیدم دو ساعت از وقت سحری گذشته است. نه آبی خورده بودم نه غذایی.

خب حالا تصور کن یک روز را بدون سحری بگذارنی، بعدش یک افطار مختصر بخوری و مراسم شب قدر را شرکت کنی و بعد برای سحری 5 لقمه نان و پنیر بخوری و منتظر بمانی که بیش از 20 ساعت بعد دوباره افطار کنی!


در ماه رمضان انگار زمان هم روزه است. در طول روز ضعیف است و آرام حرکت میکند. افطار که بشود با عجله شروع میکند به فعالیت.

با همه این وضعیت، باید خدا را شکر کنم حداقل از دو جنبه: یکی اینکه هوای امسال خنک است، هر روز عصر باران داریم. دوم اینکه از نظر ساعت کاری تحت فشار نیستیم. بردگانی نسبتا آزاد هستیم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۱
ف ر د

حالا که صحبت از ماه رمضان و افطار دسته جمعی شد بد نیست خاطره ای ذکر کنم از حسینه ی عراقی ها که چند سال پیش توفیق حضور در آن را داشتیم.

حسینه عراقی ها شب های آخر هفته برنامه افطار دسته جمعی داشت. برنامه ها منحصر به آخر هفته یا روزهای تعطیل بود. دلیل آن هم این بود که در روزهای عادی که بچه هایشان باید به مدرسه میرفتند، امکان شرکت در مراسم دیر وقت را نداشتند.

القصه اینکه شنبه ها عصر هر خانواده ای مقداری خوراکی در منزل تهیه میکرد و با خودش به حسینیه می آورد.

دوستان ما در حسینه قبلی، خیلی به حضور زنان وقعی نمی نهادند! مثلا سالن حسینیه دو نیمه شده بود و نیمه عقبی مختص بانوان بود. ولی موقع نماز جماعت، پیش نماز در جلوی سالن می ایستاد و هیچ وقت اتصال نماز برای خانم ها برقرار نمی شد.

یا مثلا موقع اذان قبل از اینکه نماز شروع شود آقایان روزه خودشان را با دوغ و خرما افطار می کردند ولی چیزی به خانم ها نمی دادند. همه دوغ ها خورده می شد و لذا خانم ها از همان عقب باید دوغ و خرمای ما را تماشا میکردند.

این مسئله شاید تا حدی برای خانم های عراقی قابل تحمل بود، ولی خانم های ایرانی بسیار از این اوضاع شاکی بودند. باید نیم ساعت با زبان روزه منتظر می ماندند تا نماز آقایان تمام بشود، بدون اینکه بتوانند حتی نماز جماعت بخوانند.

دیشب -جای شما خالی- به حسینه لبنانی ها رفته بودیم. آنجا افطار خانوادگی است، همه با هم دور میز افطار میکنند. یعنی قسمت خانم ها و آقایان موقع افطار جدا نیست. همه با هم سر یک سفره هستند. آنجا بود که یاد سیستم حسینه قبلی افتادم و حسرت دوغ و خرما!


البته این را اضافه کنم که خانم ها بلدند چطور انتقام بگیرند. مثلا یکبار بعد از اتمام برنامه از طریق خانم های ایرانی مطلع شدیم که یک کیک بسیار خوشمزه وجود داشته که چیزی از آن به قسمت آقایان نرسیده است و همانجا در بخش بانوان خورده شده است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۶
ف ر د
دو سه سال قبل در طول ماه رمضان وقتی مسیر محل کار به خانه را با زبان روزه رکاب میزدم کنار خیابان چشمم به مغازه های خوراکی فروشی می افتاد.
از بین همه این مغازه ها، نانوایی و قهوه‌خانه بیشتر از بقیه چشمم را میگرفت. البته نانوایی که میگم منظور اون شکل سنتی‌اش که در ایران داریم نیست. اینجا مغازه‌هایی هست که تقریبا ترکیبی بین شیرینی‌فروشی و نانوانی ایران را دارند. یعنی خبری از شاطر و تنور و صف نیست. چند محفظه شیشه‌ای شبیه یخچال قنادی را در نظر بگیرید که داخل نان فانتزی و کلوچه و نان حجیم و گاهی ساندویچ‌های ساده قرار داره!
یعنی در این مغازه شما میتونید موارد زیر را بخرید: چیزهایی شبیه اشترودل، کلوچه، ساندویچ پنیر کاهو (در اندازه ده سانت)، ساندویچ تخم‌مرغ و گوجه، نان باگت و ... . نان‌ها تقریبا در دو نوبت پخت میشند، صبح و ظهر. لذا نان داغ تنوری پیدا نمی کنید.

حالا این مغازه ها علاوه بر محصولاتی گندمی، نوشیدنی قهوه‌ای هم دارند. چند عدد میز و صندلی هم معمولا دارند که داخل مغازه و توی پیاده‌رو میگذارند. مثلا ترکیب مناسبی برای عصرانه میتواند کلوچه و قهوه باشد.

وقتی در طول ماه رمضان از جلوی این مغازه‌ها رد میشدم میگفتم «اگر روزه نبودم الان یک کلوچه و قهوه خودم را میهمان میکردم و روی صندلی کنار پیاده رو لذت عصر را می بردم». بعد به خودم وعده می دادم که خب ایرادی نداره، حالا بعد از ماه رمضان میام و تلافی میکنم.
البته که ماه رمضان هم تمام شد و این جور برنامه ها عملی نشد. یادم افتاد که «هزار وعده‌ی خوبان، یکی وفا نکند». این نوع وعده وعیدها شبیه برنامه هایی اند که قبل از کنکور برای بعد از کنکور میریختیم!
امسال چون می دانم که فریب وعده های خودم را نمی خورم، دست از وعده دادن برداشتم. میدانم چنین هوس‌هایی فریب ذهن روزه‌دار است. با اولین «الله اکبر» اذان مغرب همه‌اش از سرم می‌پرد. با مناعت طبع از کنار قنادی‌ِ قهوه‌فروش عبور میکنم و ذره‌ای اشتیاق به دلم راه نمی دهم.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۹
ف ر د

بدترین سوتی تاریخ کاری خودم را داده ام. به قول خارجی ها «آی هو دراپت ده بال».

خدایا حکمتش را نمی دونم. شاید داری کمک میکنی که توانایی خودم در مدیریت بحران را افزایش بدهم. مرد آن باشد که در کشاکش دهر، سنگ خرد شده ی قاره ی آسیا باشد.

خلاصه که آتشفشان خاموش را روشن کرده ام. موقع فرار است گرامی.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۴
ف ر د
رفیقم میگفت که با تو نمیشه حرف جدی زد. راست هم میگفت. استعداد اصلی من در شر-و-ور گفتن بود. موقع صحبت و مصاحبت، هر چیزی از دید من یک جوکِ بالقوه بود که در زمان مناسب بالفعل میشد.
صد البته اینکه مثل خیلی های دیگه، طنز و جوک و شوخی برای من هم یک جور مکانیزم دفاعی برای دفعِ شرِّ بحثِ جدی بود. بهترین راه برای فرار کردن از زیر بار پاسخگویی چیست؟ شوخی و جفنگ. کافیه که بارها و بارها تمرینش کنید، قاعدتا بعد از مدتی همین چیز میشه جزو استعدادهای برتر شما.

و البته که این پایان ماجرا نیست. ماده و جسم و دنیا و مافیما تعادل را دوست دارند. لذا وقتی که میزان شوخی و جوک در خون شما بالا رفت، کم کم احساس نیاز میکنید به بحث جدی. کم کم از بحث جدی هم لذت می برید. به همین خاطر هم هست که خیلی دوست دارم گاهی قیافه جدی بگیرم و با یک نفر حرف صد من یک غاز و قلمبه سلمبه بزنم. موضوع بحث را مدل سازی ریاضی کنم و با کمک مثال هایی از زیست جانوری و تاریخ معاصر استدلال خودم را به خورد طرف بدهم.
حرفهای طرف مقابل را دسته بندی کنم، از بین دسته ها یکی را انتخاب کنم و با مثال نقض نشان بدهم که این حرف همیشه درست نیست. بعد یک مدل جدید ارائه بدهم که گاهی هم حرف طرف مقابل را پوشش بدهد و هم حرف خودم به کرسی بنشیند. این هم شاید جوری بیماری باشد، شفای مرضای اسلام الفاتحه مع الصلوات.

اگه بخوام مشابهت سازی تاریخی کنم میتونم به این نمونه اشاره کنم که شخصا طرفدار لباس کژوال و راحت هستم. شلوار کتان، کفش راحت، پلیور و غیره. ولی هر از گاهی هوس می کنم شلوار پاچه ای سیاه با خطوط نازک طوسی را بپوشم، پیراهن سفید اتوکرده را بکنم داخل شلوار، کفش های چرمی را واکس بزنم و از یک ظاهر متفاوت لذت ببرم.

گویا ما از خودمون هم خسته میشیم. حالا یا از ظاهرمون یا از اخلاقمون یا از اوضاعمون یا از رفتارمون. همین خستگی از خود، یه انگیزه است برای تغییر. حالا اگه اطراف ما کسایی باشند که مثل آینه بتونند ما را به خودمون نشون بدند قاعدتا زودتر خسته میشیم از این چیزی که هستیم. یکی از کمبودهایی که اینجا دارم همینه. اینکه زود به زود وضع و ظاهر و اخلاق و رفتار کنونی خودم را ببینم و زودتر خسته بشم و زودتر تغییر بدم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۲
ف ر د

اینجا از حال و هوای ماه رمضان خبری نیست. صدای اذان مغرب، عجله مردم برای رسیدن به افطار، صدای دعای سحر تلویزیون، افطار دورهمی، سفره افطاری ساده مسجد، مهمانی و دعوت، و ... فقط در خاطرات چند سال پیش وجود دارند.

معنی ماه رمضان برای ما گرسنگی و تشنگی از صبح تا شب است در حالی که اطرافمان دقیقا همان حال و هوای قبل را دارد. همکارها همچنان راس ساعت ۱۲ حرکت میکنند به سمت کافه‌تریا، قبل و بعدش صدای دستگاه قهوه‌ساز همچنان به گوش می‌رسد. دانشجوها بطری آب در دست رفت و آمد میکنند. خبری هم که از مناجات و دعای سحر و شب قدر و ترافیک قبل افطار نیست.

مثلا امروز که بخواهم بروم داخل شهر برای خرید شلوار کرم رنگ کتان، مردم مثل همیشه کنار پیاده رو مشغول بستنی خوردن هستند.

شب برمی گردم خانه و بساط افطار مثل هر روز ترکیب رویایی نان و پنیر و سبزی و گوجه است. خبری از شام نیست. روزه را با خرما باز میکنیم. بعدش نوبت نان لواش است که هر بار یک تکه اش پنیر و نعناع و گوجه را در آغوش بپیچد. سبز و سفید و سرخ، صحنه‌ی هنرآرایی رنگ‌هاست. و ما هنرخواران روزه‌دار غارت گران سرزمین سفره ایم.

چای و قهوه را در ماه رمضان کامل کنار میگذارم. سردرد روز اول و دوم به همین دلیل بود.

نیم ساعت که از افطار گذشت آبجوش یا میوه دستاویز ماجرا می شوند. و خب البته کاهو جزو لاینفک شب‌های رمضان است. 

غذای سحری یا تخم مرغ است و یا گاهی هیچ. زمان کوتاه بین افطار و سحر فرصت هضم غذای افطار را نمی دهد. همین است که موقع سحر میلی به غذا نیست. یا باید به اجبار چیزی چپاند و یا قیدش را بزنی و به جرعه ای آب بسنده کنیم.


حس میکنم انتهای این متن باز است. مثل اینکه وسط حرف زدن توقف کنی. این چند کلمه را به عنوان پایان متن قبول کنید. دعای قبل افطار فراموش نشود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۳
ف ر د
از ۶ سال قبل تقریبا سالی یک بار سریال «وضعیت سفید» را دیده‌ام. تنها سریال ایرانی است که بیش از یکبار دیده ام. البته یکی دو سریال انگلیسی هست با همین رکورد تعداد تماشا شدن.

داستان و ماجرها جوری هستند که آدم اصلا متوجه نمی شود که دارد «فیلم» نگاه میکند. انگار ماجراهای واقعی یک زندگی است. حسی که شخصیت‌ها به من می‌دهند مرا می‌برد وسط ماجرا، غرق می‌کند در حوادث فیلم. انگار دارم تک تک شخصیت‌ها را زندگی میکنم.
شخصیت‌های داستان کاملا باورپذیر هستند، آدم را به همذات پنداری می‌کشانند.

الان هم که ماه رمضان است و چند ساعت در روز را نمی‌توان عملا کاری انجام داد، باز برگشتم به دیدن سریال. همین وضعیت سفید.
برای چند ساعت میروم در باغ گلکارها و کنار مادربزرگه و عموبهروز و امیر دیوونه زندگی میکنم. در وسطش هم بیرون می‌آیم چیزی برای افطار یا سحر آماده میکنم و وقتش که برسد میریزم در خندقِ بلا.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۷
ف ر د

هم به دلیل باور بیشتر به «تساوی» زن و مرد و هم به دلیل نوع تربیت، زن‌های آلمانی روحیه مستقل و قوی دارند. اثری از نازپروردگی و لوس‌بازی در رفتارشان نیست معمولا.

بعضی از صحنه‌ها را که در شهر ببینید برای بار اول بسیار عجیب و جدید است. مثلا زنی را میبینید که با یک کوله پشتی بزرگ تنهایی در حال سفر با قطار است و یک بچه هم داخل کالسکه با خودش همراه دارد.

یا مثلا صبح قبل از طلوع روز زمستان زنی را می‌بینید که در سرما دارد شیشه‌ی فروشگاه را از بیرون تمیز میکند. یا مثلا جعبه‌های بزرگ را با چرخ‌دستی جابه‌جا میکند.


قبلا نوشته بودم که در آلمان گاهی اوقات کنار کوچه و خیابان و پارک ممکن است درخت‌های میوه هم ببینید. امروز در حالی که داشتم از کنار یک پارک رد می‌شدم شنیدم که بچه‌ای از دور درخواست گیلاس می‌کرد. کمی آنطرف تر متوجه شدم که مادرش بالای یک درخت سه متری گیلاس در بالاترین قسمت درخت در حال چیدن گیلاس است!


به نظر کسی که دنبال «تساوی» حقوق زن و مرد است باید با این جنبه‌های تساوی هم پایبند باشد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۱
ف ر د