بیا و قهوه بخور، وز جبین گره بگشا
اولین مواجههی من با قهوه برمیگردد به دوره نوجوانی، مقطع راهنمایی. پسرخالهام یک بسته پودر قهوه ترک داشت که گمانم برایش سوغات آورده بودند. پودری به نرمیِ آرد ولی به رنگ قهوهای تیره. پسرخاله ام قاعدتا باریستا (قهوهچی) نبود و احتمالا اولین بار بود که قهوه درست میکرد. آن زمان هم نه از گوگل خبری بود و نه اینترنتِ همراه که بشود دستور تهیه همه چیز را در چشمهمزدنی گیر آورد. بر پایه شنیدهها و حدسیات خودش، قهوه را جوشانده بود و به خوردِ ما داد. تجربهای نه چندان خوب!
سالها بعد، در دانشگاه و خوابگاه نسکافه را تجربه کردیم. همان پودر ترکیب شکر و شیر و قهوه یا اصطلاحا 3در1 که در بستههای پلاستیکیِ شبیه به ماژیک بود و باید داخل آبجوش حل میکردی. اواخر دانشگاه هم گهگاه «قهوه فوری» میخوردیم که همان پودر بود بدون شیر و شکر که باید در آبجوش حلش میکردی. همین جا بگویم که هیچ کدام از آنها لایق نام قهوه نیستند، قهوهنما هستند. در تمام آن سالها هیچ وقت باور نداشتم که قهوه یا چای تاثیری روی خواب و بیداری آدم داشته باشد. همیشه -بی توجه به این چیزها- میخوابیدم و بیدار میشدم. شبهای امتحان هم آنقدر داغان و استرسی بودیم که تمایلی به بیدار ماندن نداشتیم.
ماههای اول بود که آمده بودم آلمان. ظهرها حدود ساعت ۲، بعد از ناهار، به شدت احساس خواب آلودگی میکردم. اینجا ولی چیزی مثل مسجد دانشگاه وجود نداره که بشود برای دقایقی دراز کشید و استراحت کرد. من در عوض، بالا تا پایین ساختمان را مثل دیوانهها میگشتم شاید جایی در یک آزمایشگاه متروک یا انبار خالی پیدا کنم که بتوانم دراز بکشم برای ۱۰ دقیقه. از شدت کلافگی و خواب آلودگی خودم را به در و دیوار میزدم.
یکبار بالاخره توانستم در زیرزمین، یک آزمایشگاه پیدا کنم که به ندرت کسی از آن استفاده میکرد. یک میز خالی در وسط اتاق بود. روی میز رفتم و دراز کشیدم. سفت بود ولی همین که بشود روی آن افقی شد برای من کافی بود. هنوز چشمانم گرم نشده بود که یک دفعه صدای کلید را در قفل نشیدم! تا به خودم بیایم دیدم که پست-داک گرامی همراه با ۵-۶ دانشجو وارد شدند و با تعجب به من نگاه میکنند! فکرش را بکنید درب را باز کنید و روبروی شما یک هیکل روی میز افتاده باشد. به سلامی بسنده کردم، بدون حرف اضافه خودم را جمع و جور کردم و رفتم [یادم باشد یک روز برایش توضیح بدهم ماجرا را].
هیچ چارهای به ذهنم نمیرسید. تا اینکه کوتاه آمدم. با خودم گفتم: قهوه تاثیری ندارد ولی بگذار امتحان کنیم شاید خدا گشایشی حاصل کرد. قبلش این را بگویم که قهوه در آلمان بسیار بسیار فراگیر و معمول است. جا به جای شهر مغازههایی هستند که قهوه میفروشند، تقریبا تمامی شرکتها و ادارات و ... دستگاه قهوهساز دارند. جایگاه چای را در ایران در نظر بگیرید، نفوذ قهوه در آلمان از آن هم بیشتر است. در آزمایشگاه ما هم یک دستگاه قهوه ساز اتومات هست که دانه قهوه را میگیرد، آسیاب میکند و قهوه تازه داغ به شما میدهد. یک کاغدی هم در کنار آن هست که بعد از گرفتن قهوه، جلوی اسم خودتان علامت میزنید برای حساب و کتاب کردن. آخر ماه یک نفر علامت ها را جمع میزند و از حساب هر کسی کم میکند. دستگاه قهوه در حقیقت متعلق به بچههاست، خودگردان است؛ یک نفر مسئول مالی است که قهوه و شیر را آنلاین سفارش میدهد و حساب کتابها را انجام میدهد. حالا بچههای ما کمی خلاقیت داشتند یک وبسایت درست کردهاند برای بخش حساب و کتابها. این وبسایت نشان میدهد هر کسی چقدر قهوه و چقدر شیر مصرف کرده است، چقدر پول داده است و چقدر بدهکار است و در ضمن پرمصرفترینها را هم معرفی میکند به عنوان قهرمان!
اولین قهوهی واقعیام را که خوردم تاثیرش را بلافاصله دیدم. مثل جغد سرزنده و هشیار شدم. ایمان آوردم به رابطه قهوه و خواب و بیداری. از آن به بعد هر روز صبح حدود ساعت ۱۰ و بعد از ظهرها هم یک قهوه داغ میخوردم و مشکل خواب برطرف شد. مدتی که گذشت -از آنجا که ایرانی حتی اگر در ثریا باشد باید بر قله هر چیزی بایستند- شدم جزو نفراتِ اولِ مصرف قهوه در آزمایشگاه. هر کسی میدید فکر میکرد معتاد قهوه شدهام و از آنجایی که ایرانی هرکجا باشد حاضر نیست بپذیرد به چیزی وابسته است شروع کردم به کم کردن و ترک کردن قهوه. رساندمش به روزی یک لیوان و حتی کمتر. بعضی روزها هم چایی میخوردم.
قبلا نوشته بودم که یک خصیصه خوب آلمانی این است که اهل
جمع کردن خرت و پرت و وسایل اضافی نیستند، اگر چیزی را احتیاج نداشته باشند
یا به مبلغ اندکی میفروشند یا مفتی ردش میکنند. انبار خانهشان سمساری
نیست. مثلا همان اوایل که آمده بودم، یک آگهی دیدم برای چوپ اسکی رایگان از طرف
یکی از استادهای دانشگاه. بعد از یک عمر اسکی کردن، حالا میخواست وسایلش
را رد کند بروند. اول کار بود، جوگیر بودم فکر میکردم هِمّتش را دارم که
بروم اسکی. چوبها را ازش گرفتم.
مدتی پیش هم یک دستگاه قهوه ساز فول اتومات نیمه کارکرده و سالم گیر آوردم رایگان. اولش دو دل بودم که بگیرمش یا نه. قاعده «مفت باشه، کوفت باشه» اینجا صادق نبود. توی ترک بودم و میدانستم داشتن چنین دستگاهی در خانه مصرفم را بالاتر میبرد. بالاخره به وسوسهی یکی از دوستان گرفتمش. چند قلم چیز برایش خریدم: قرص و پودر برای تمیز کردنش و یک بسته دانهقهوه خوب. یکی دو ساعت صرف تمیز کردنش کردم. نسبتا ساده و سرراست است: یکی از قرصهای مخصوص و مقداری پودر مخصوص (تقریبا جوهر لیمو) داخل محفظه آب و قهوه اش میریزی و خودش شروع میکند به مکیدن آب از محفظه و بیرون ریختنش. با اینکار تمام دل و روده اش تمیز میشود.
یک لوله بخار آب دارد که مخصوص کاپوچینو است؛ شیر را داخل لیوان میریزی، لوله را داخل شیر میکنی و همان بخار آب شیر را برای شما گرم و کفدار میکند. حالا هر روز صبح کار من همین است. دانشگاه هم که باشم از سر تفنن و تفریح باید یکی دو لیوان قهوه بخورم. در هر شهر هم جذابترین و دوستداشتنیترین مکان، قهوهخانه است. سفر هم که بروم اول از همه آدرس قهوهخانههای قدیمی را پیدا میکنم.
همه ما آدمهایی در اطرافمان دیدهایم که فکر میکنند در هر لحظه بخواهند میتوانند فلان عادتشان را ترک کند -ولی هرگز نمیکند-. من؟ من هم هنوز به جِدّ فکر میکنم که به قهوه وابستگی ندارم؛ هر لحظه بخواهم ترکش میکنم! البته وقتش که برسد.
واجب شد هم رو دیدیم یک قهوه ترک برات دم کنم نظر بدی