الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

یا شب برگشت ندانی که تا سحر چند است

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ
زمانی که  دانشجو بودم چند سال بین تهران و شهرستان رفت و آمد کردم. تنها راهش هم اتوبوس بود. اکثرا شب حرکت میکرد و نزدیکهای صبح می رسید به مقصد. همسفری هم که نبود، تمام مسیر تنها بودم. چراغهای داخل اتوبوس که خاموش میشد کمی میخوابیدم بعد بیدار میشدم و زل میزدم به جاده.


بعد از آمدن به آلمان چند باری تجربه سفر با اتوبوس را داشتم، برای رفتن به فرودگاه یا برگشتن. همیشه هم یا صبح یا ظهر در راه بودم. اما این اولین بار بود که شبْ مسافر اتوبوس می‌شدم. داشتم از سفر برمی‌گشتم. خط اتوبوس را باید در شهری بین راه عوض می‌کردم. اتوبوس دوم آمد، راننده‌اش یک پیرمرد تپل ترک بود که آلمانی را به طنز حرف می‌زد.


قبلا اینجا چیزکی نوشته بودم درباره اتوبوس‌های آلمان. ولی این‌بار با دفعات قبلی فرق می‌کرد. مبدا اتوبوس شهر دیگری بود و ما وسط مسیر داشتیم سوار می‌شدیم. اتوبوس تقریبا پر بود. ردیف سوم چهارم یک صندلی خالی پیدا کردم، نشستم کنار دست یک مسافر دیگر. راننده ردیف اول را قرق کرده بود با خرت و پرتهایش. یک پسربچه نوجوان هم کنار دستش بود شبیه شاگردْ راننده‌های ایران، که احتمالا پسرش بود.


هرچند بلیت خریدن اینترنتی است ولی از راننده هم میشود قبل حرکت بلیت خرید که خب هم گران‌تر است و هم ممکن است اتوبوس پر شده باشد. مسافرها که سوار شدند راننده همراه یک مرد مسافر جوان بالا آمد. به شاگردش گفت که فلان مقدار پول از مسافر بگیرد و بعد با دستگاه برایش بلیت صادر کرد. همانجا ردیف اول را مرتب کرد و مرد جوان را جا داد. آلمانی‌اش اصلا خوب نبود و به زحمت حرف‌های همدیگر را متوجه می‌شدند. ولی این هم نتوانست مانع راننده شود تا سر صحبت را با مسافر جوان باز کند. اول از همه مشخص کرد که مسافر عرب است. از اونجایی که معمولا تناظری بین عرب و مسلمان برقرار است، راننده هم شروع کرده بود به یک بحث دینی اسلامی. به چه زبانی؟ ترکیبی از ترکی عربی و آلمانی.


بین حرفهایش، راننده گاهی هم یک «الله اکبر» میگفت. حالا به چه مناسبتی من نمی دانم. فقط تصور کنید که یک مسافر آلمانی هستید، در اخبار شنیده اید که فلان تروریست با فریادهای «الله اکبر» به فلان‌جا حمله کرد. حالا داخل اتوبوسی نشسته اید که راننده‌اش دارد به عربی-ترکی با یک مسافر اهل خاورمیانه صحبت میکند و بین صحبت‌هایش هر از گاهی یک «الله اکبر» هم میگوید!


کمی که گذشت صبحت‌ها تمام شد، چراغ‌های داخل اتوبوس خاموش شد، همه خوابیدند، من چرتی زدم و بیدار که شدم زل زدم به جاده! یک‌دفعه احساس کردم دارم میروم به خانه. نه آن خانه‌ای که خودم کرایه کرده‌ام در شهری غریب، بلکه خانه‌ی پدری در ایران.

همان‌جا فهمیدم که اگر کسی در غربت دلش هوای وطن کرد باید بزند به دلِ شبِ جاده. جاده‌های شب در تمام دنیا یکی‌اند؛ ردیفی از چراغهای قرمز که می‌روند، ردیفی از چراغهای زرد که می آیند و یک راه. شب همانند پرده‌ای می‌افتد روی بقیه چیزها و تفاوت‌ها را می‌پوشاند. هدفون را می‌زنم به گوشی، آهنگی که تازه پیدا کرده‌ام را پلی میکنم و زل میزنم به جاده: «میخوابم تا رویای لبخند تو را ...»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۶
ف ر د

سفر

نظرات (۲)

۱۷ مهر ۹۶ ، ۲۰:۳۴ ...:: ایمان ::...
«رویای شیرین چای و قند تو را ...»
پاسخ:
بله دقیقا.
چقدر آغاز خوبی داره.
اون "میخوابم تا رویای لبخن تو را" آهنگیه که گوش میدادین؟!
پاسخ:
بله. آهنگ گروه دال، به اسم طعم شیرین خیال.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی