بشنو، بخوان، ببین
همیشه یکی از چیزهای مورد علاقه -و البته ناموجود- برای من یک شبکه اجتماعی بر محور سهگانهی «کتاب، فیلم، موسیقی» بوده. یعنی در حقیقت به همچین چیزی احساس نیاز میکنم. خیلی دوست داشتم کسی باشم که به طریقی چنین چیزی را راه بیندازد.
کتابها و فیلمهای خوب زیادند ولی خیلی وقتها بین انبوهی از همنوعان خودشان پنهانند، مگر اینکه شهرت نویسنده یا کارگردان یا خواننده به دادشان برسد.
در آن شبکه ی اجتماعی خیالی، هر کسی فیلمها و کتابهایی که دوست دارد را اضافه میکند. بعد الگوریتمهایی که مشابهش را فیسبوک و توئیتر و آمازون استفاده میکنند، آدمهای مشابه شما را پیدا میکنند و از بین کتابها و فیلمهای مورد علاقه آنها به شما کتاب و فیلم جدید پیشنهاد میدهد.
البته مشابه چنین چیزی را سایت فیلم نتفلیکس انجام میدهد و بر اساس فیلمهای مورد پسند شما فیلمهای جدید پیشنهاد میکند.
خب در دنیایی که چنین ابزاری وجود ندارد آدم مجبور است از روش دهانبهدهان و سینهبهسینه این چیزها را معرفی کند و معرفی بگیرد. الان شک کردم که آیا ترکیب دهانبهدهان در اینجا کاربرد دارد یا نه، چون یکی از روشهای احیا در تنفس مصنوعی است!
بگذریم. غرض اینکه این جناب مستطاب یکی دو تا فیلم قشنگ دیده است، یکی دو تا کتاب خوب خوانده است و یکی دو تا آهنگ و پادکست جالب شنیده است.
حالا این چند خط را نوشتم که شما هم اگر دوست داشتید بشنوید و بخوانید و ببینید.
اول از همه برویم سراغ کلاسیک. هر چیزی قدیمیاش بهتر است، حتی آهنگ. آهنگ قدیمی و عاشقانهی «سلام» از لیونل ریچی را بشنوید.
یک کانال پادکست بسیار جالب هم پیدا کردم به اسم کانالبی که اکثرا مستند/داستانهای نیویورکر را تعریف میکند. شخصا به قسمتهایی که مربوط به تاریخ یا پروندههای جنجالی میشود علاقه دارم. از کجا گوش بدهید؟ روی آیفون برنامه podcast و یا روی اندروید اپلیکیشن Podcast Adict را دانلود کنید و نام کانالبی را آنجا سرچ کنید.
اگر به نثرها و داستانهای فضای قدیم علاقه داریم پست قبلی وبلاگ را بخوانید که معرفی یکی از همین کتابهاست.
و اما فیلم!
«سه بیلبورد در میسوری» فیلمی است که در آن احساسات عشق و نفرت و خشم به طرزی استادانه نمایش داده می شود، این حسها به همدیگر تبدیل می شوند و در فضایی که آرام و کم تحرک است (شهری کوچک و دورافتاده) داستان پر کشش و جذابی تولید کرده است.