الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

تکنولوژی نسل چهارم اینترنت همراه، 4G، چندی است که به ایران آمده است. پوشش آن البته هنوز کامل نشده است و تنها در شهرهای بزرگ قابل استفاده است. داشتم نقشه‌ی پوشش 4G را در ایران نگاه می‌کردم، به ذهنم رسید که آن را با آلمان مقایسه کنم. وقتی نقشه‌ی پوشش آلمان را مشاهده کردم تعجب آور بود.

یک تفاوت اساسی بین پوشش ایران و آلمان وجود دارد، شکل زیر این تفاوت را به راحتی نشان می‌دهد. اکثر قسمت‌های تحت پوشش 4G در آلمان مختص به جاده‌ها و راه‌های ارتباطی است، در حالی که در ایران بیشتر پوشش مخصوص شهرها و مناطق مسکونی است.




۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۹
ف ر د

این‌بار که به ایران سفر می‌کردم، بلیت هواپیما را از یک شرکت ترکیه‌ای گرفتم؛ اول به دلیل اینکه کمی ارزان‌تر از پرواز ایرانی بود، دوم به دلیل دردسرهای خرید بلیت از هواپیمایی ایران (که قبلا در موردش نوشته بودم).

یک نکته‌ی بسیار جالب در مورد قوانین هواپیمایی دنیا این است که پروازهای یک خط هواپیمایی متعلق به یک کشور حتما باید در کشور خودش فرود داشته باشه. یعنی پرواز مستقیم بین دو کشور فقط و فقط با خطوط هوایی متعلق به یکی از این دو کشور انجام می‌شود، بقیه خطوط هوایی حتما باید یک توقف در کشور خودشان داشته باشند. به این دلیل، خط هوایی ترکیه، اگر بخواهد پروازی بین آلمان و ایران داشته باشد باید حتما در خاک ترکیه توقف کند.

پرواز ما هم دو تکه بود، یعنی در ترکیه باید هواپیما را عوض می‌کردیم. اکثر مسافران هم عوض می‌شدند. چون بیشتر کسانی که از آلمان به ترکیه می‌آمدند اهل ترکیه و بیشتر کسانی که از ترکیه به ایران می‌آمدند اهل ایران بودند. البته این مساله در پرواز دوم کاملا مشهود بود. مثلا همین که سوار هواپیما شدم، متوجه شدم که اکثر مسافران روی صندلی خودشان ننشسته اند! صندلی من را یک پیرمرد و پیرزن مقیم آلمان گرفته بودند و من هم به اجبار روی صندلی کناری آنها نشستم. چندین مورد مشابه دیگر هم وجود داشت.


تفاوت محسوس دیگر، حجم بالای بار مسافران بود. در حالی که طبق قانون هر کسی فقط می‌تواند یک کیف به وزن ۸ کیلو را به داخل کابین هواپیما بیاورد، قفسه‌های داخل هواپیما کاملا از بار همراه مسافران پر شده بود. هم از نظر تعداد چمدان و هم از نظر وزن و حجم، همسفران ما حماسه‌ای آفریده بودند.


یکی دیگر از تفاوت‌هایی که قابل ملاحظه بود و در کنار من اتفاق افتاد «زود قاطی شدن، و زود قاطی کردن» هم‌وطنان هم‌سفر بود؛ این زوج پیری که کنار دست من نشسته بودند، نسبتا شاداب به نظر می‌رسیدند. ردیف جلویی ما یک زن سی و چند ساله نشسته بود با دو پسرش، یکی حدودا ۸ ساله و یکی حدودا ۴ ساله. این پیرزن کناری ما شروع کرد به ارتباط با این زن غریبه و در عرض چند دقیقه مشخص شد که اصالتا اهل کدام شهر هستند و ساکن کدام کشور هستند و اسم بچه‌ها چه است و ... .

این دو پسر بچه بر سر اینکه چه کسی کنار پنجره هواپیما بنشینند درگیر بودند و گریه‌ی بچه‌ی کوچک‌تر در آمد. پیرزن مذکور شروع کرد به تعارف که بگذار یکی از بچه‌ها بیاید جای من بنشیند (لابد قرار بود در تمام طول پرواز با این زن غریبه صحبت کند). خلاصه اینکه در طرفه‌العینی این پیرزن داشت نقش مادربزرگ این بچه‌ها را از آنِ خود می‌کرد.

هنوز نیم ساعت نگذشته بود که این پیرزن و پیرمرد رفتند به عوالم خواب. در همین موقع بود که یک بچه‌ی ۸-۹ ساله از جلوی هواپیما آمد و با این بچه‌ی ۸-۹ ساله غریبه طرح دوستی ریخت. در عرض چند دقیقه، کریدور هواپیما تبدیل شد به اتوبان همت؛ این بچه‌های جدید هی در حال رفت و آمد بودند و سر و صدا.

همین سر و صدا که خواب مادربزرگ را به هم زده بود کم کم آتش خشمش را شعله ور کرد و چیزی نگذشت که مادربزرگ قاطی کرد و با مادر بچه‌ها بگو مگو؛

+ چرا بجه را ساکت نمی کنی.

- بچه است. من که نمی‌توانم دهن بچه را ببندم.

+ درسته بچه است، ما هم می‌خواهیم استراحت کنیم.

- شما یه کمی از خارجی‌ها یاد بگیر! (من توی دلم: شما یه کمی از خارجی‌ها یاد بگیر که کلا کاری به کار هم ندارند)

+ بچه تربیت لازم داره.

....


این رفتارها و بگومگو ها نقش تابلو‌های کنار جاده را داشت که مثلا «۲۰ کیلومتر تا وطن» یا «سفر خوشی را در ایران برایتان آرزو می‌کنیم».


۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۲
ف ر د

فرزندم،

از زشت‌ترین کارها، یکی هم این است که به دورغ، چیزی به کسی نسبت دهی،

در حضور خودش،

و در حالی که می‌دانی -به هر دلیلی- نمی‌تواند یا نمی‌خواهد که خلاف‌گو را رسوا کند.


هرگز از این آدم‌ها مباش.

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۲
ف ر د

بارها و بارها برای ما پیش آمده است که کسی جلوی ما را گرفته است و داستانی برای ما از زندگی اش (راست یا دروغ) تعریف کرده است و بعد طلب کمک و پول کرده است. تنوع آدم‌ها و داستان‌هایشان هم بسیار زیاد است، از آدم کت‌و‌شلواری که برای برگشت به شهرشان نیاز به پول بلیت دارد تا آدمی که پرونده‌ی پزشکی‌اش دستش است و نیاز به پولی برای درمان دارد. نمی‌توان در مورد این آدم‌ها به راحتی قضاوت کرد، بعضی از آنها کلاه‌بردار و بعضی هم واقعا نیازمند هستند.
همین یکی دو روز پیش با موردی مشابه ولی بسیار بسیار جدید و غیرقابل‌پیشبینی مواجه شدم.
داشتم به سمت ایستگاه مترو حرکت می کردم که دیدم جوانی تیره‌پوست به انگلیسی پرسید:

- اکس‌کیوز می سر، دو یو اسپیک اینگلیش؟

یک لحظه با خودم گفتم: به به! بالاخره این انگلیسی ما قرار است به کار بیاید. رفتم به سمتش و گفتم:

+ یس، هَوو کن آی هلپ یو؟

گفت که من اهل پاکستان هستم و برای زیارت آمده‌ام و پولم تمام شده است می‌توانی کمی پول به من کمک کنی.
نگاه کردم دیدم ۴ تا بچه دارد و همراه زنش است. بعد هر چقدر گشتم دنبال دلیل که ممکن است طرف داستان سر هم کرده باشد، چیزی به ذهنم نرسید. از طرفی دیدم با دادن مقداری پول هم مشکلشان حل نمی‌شود. با خودم گفتم بگذار مشکل‌شان را کامل حل کنم، از دوستان سوال کردم که آیا جایی، مرکزی می شناسند که به «در راه ماندگان» کمک کند؟ جواب قاعدتا منفی بود.
من قبلا به این جمع‌بندی رسیده بودم که در چنین مواردی، اگر فرد برای مورد خاصی نیاز به پول دارد، به جای دادنٍ پول نقد، آن مشکل را حل کنم. مثلا اگر گرسنه است، برایش به انتخاب خودش غذا بخرم، اگر در راه مانده است برایش بلیط بخرم. این‌بار هم خواستم همین کار را بکنم.
از طرفی می گفتم که این فرد اگر راست بگوید واقعا در مضیقه (املاء درست است؟) است و در بدمخمصه ای گیر کرده است و شواهد نشان می‌دهد که راستگو است.

سایت ترمینال جنوب را باز کردم و بلیط تهران-زاهدان را جستجو کردم. یک اتوبوس برای همان روز داشت. ادامه‌ی خرید اینترنتی ممکن نبود هرچقدر تلاش کردم. در این مدت، دوست پاکستانی ما از یک آدم جوان ریش‌دار کت‌و‌شلواری ده هزار تومان کمک گرفته بود. بعد گفت که حالا تو هم هر چقدر می‌توانی کمک کن. گفتم بیا با هم برویم به ترمینال جنوب و من بلیت را می‌خرم. دیدم شروع کرد به بهانه‌گیری. من هم سعی کردم بهانه‌هایش را برطرف کنم.

    - نه آخر می‌خواهم بروم مسجد (اشاره کرد به مسجد پایین خیابان) نماز بخوانم.
    + همان‌جا ترمینال جنوب نمازخانه دارد.
    - نه شب می خواهم در مسجد بخوابم
    + همان‌جا ترمینال جنوب می‌توانی داخل نمازخانه بخوابی (یادم رفت بگویم خب داخل اتوبوس بخواب!! بلیت داشته باشی که مشکلی نمی‌ماند).
    - نه وسایل و کوله‌ام شاه‌عبدالعظیم هستند.
    +شاه‌عبدالعظیم سر راه‌مان است، وسایلت را بر‌می‌داریم و می‌رویم به ترمینال جنوب.

و بعد دوباره همین بهانه‌ها را دوباره تکرار کرد و من همین جواب‌ها. دیگر مطمئن شدم که دوست ما قصدی برای رفتن به زاهدان ندارد.
گفتم من متاسفم. پول نقد نمی‌توانم بدهم، ولی اگر مشکلت واقعا بلیت است، می‌توانم بلیت بخرم. ولی دوست مان اصرار داشت که هرچقدر می‌توانم کمک نقدی کنم.

در نهایت هم خداحافظی کردم و رفتم.

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۵
ف ر د

نازنین بهار
سلام

تهران که رسیدم، شبش عازم مشهد شدیم با دو تا از دوستان عزیز و قدیمی. راه آهن تهران، برای من، نه به اندازه‌ی مشهدی‌ها، ولی خاطرات فراوان دارد؛ از اردوهای دانشگاه گرفته تا سفرهای شخصی که به همراه هم‌خوابگاهی‌ها رفتیم.

ظهر روز بعد مشهد بودیم. جای خیلی‌ها خالی بود. علاوه بر زیارت چند تا از دوستان قدیمی را هم ملاقات کردم، بعد از نزدیک به دو سال.

حتما برای تو هم پیش آمده است که گاهی وقتی شعری، داستانی یا چیزی می‌شنوی احساس می‌کنی که با تمام وجود آن را تجربه کرده‌ای. انگار همان‌چه را تو می‌خواسته‌ای بگویی و نتوانسته‌ای، کس دیگری بهتر از تو گفته است. برای من نمونه اش همان است که شاعر گفته است «از هر چه غصه دارد و غم می‌شود رها / هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود». غم‌ها و غصه‌ها انگار همان دم باب‌الجواد، باب‌الرضا، با بقیه درب‌ها می‌مانند، اذن دخول به‌شان داده نشده است.

تنها چیزی که کمی هضم‌اش برای من سخت بود این بود که بعد از نماز مغرب و عشا که ساعت شلوغی حرم است، خدّام دو قسمت دوست‌داشتی حرم را قُرُق می‌کردند، زائران را از جایشان بلند می‌کردند، حصاری می‌کشیدند و بعد، در فضایی که می‌تواند ۵۰-۶۰ نفر زائر را پذیرا باشد، ۱۵-۲۰ خادم دور می‌نشستند برای یک جور مراسم آیینی. شمع‌دان و رحل و قرآن می‌آوردند و به نوبت دعایی می‌خواندند.

این تمایز، برای من قابل فهم نیست. چرا باید در خانه‌ای که شاه و گدا فرق ندارند، این تبعیض و ویژه‌انگاری انجام بگیرد؟ جلوی چشم زائرانی که باید از جایشان بلند شوند تا خادمان حرم و چند روحانی دور از مردم عادی، پشت حصارها مراسمی را برگزار کنند، در قلب حرم، هر شب.

بگذریم.
راستی، صحن گوهرشاد را بسته‌اند برای تعمیر و شاید تغییر. فقط قسمتی به عرض ۲ متر نزدیک به حرم باز است برای رفت و آمد بین رواق‌ها. شب آخر رفتم همان‌جا. همان دو متر هم گویا کافی بوده است برای آن جماعتی که می‌آیند چند نفری، یک نفرشان شعر می‌خواند بلند، و چه خوب می‌خوانند ...

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۲
ف ر د