الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بله فرزندم،
فکر می‌کنم عرفه هم باید از جنس «عید» باشد، اصلش باید «عید عرفه» باشد.
من که فکر می‌کنم عید فطر، عید بخشیده‌شده‌های رمضانه، اما عرفه عید خلافکارهای سنگینه. حکما زرنگ‌هاشون میاند یه گوشه‌ای میشینند، فهمیده نفهمیده یه فراز از دعای امام حسین در روز عرفه را می‌خونند. میگند خدایا با همون کلماتی که حسین (ع) حمد و سپاست را گفت، با همون جملاتی که حسین (ع) به درگاهت زاری کرد، ما هم کردیم. انگار که نشسته باشیم پشت سر حسین (ع)، البته اون دور دورها، با فاصله، باهاش دعا را خونده باشیم. ذره‌ای، سرِ سوزنی شک و شبهه نداریم که می‌بخشی. امروز قضیه فرق می کنه، یه جورایی نقطه اتصال رمضان و محرمه، جامع جمیع الطاف خدا باید باشه. گناه هیچ گناهکاری بیشتر از جمیع الطاف خدا نیست.


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۲
ف ر د

بله فرزندم،

غیرت خدا زیاد است. حکما شنیده‌ای که اگر بنده‌ای به چیزی غیر از خدا اعتماد کند، ولو به قدر ذره‌ای، خدا صحنه ی بازی را طوری می چیند که بنده به چشم خودش ببیند و حس کند که غیر از خدا فریادرس و کمک رسانی ندارد.

خدا اینطور از بنده‌اش اعتراف می‌گیرد. اعترافی که بر یقین استوار خواهد بود. یقینی که پس از تجربه‌ای سخت به دست آمده است.


فرزندم،

این غیرتِ خدا، آموزگار توحید است.

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۵
ف ر د

بله فرزندم،

یک عطر هر چقدر هم که خوشبو باشد، الزاما مزه‌ی خوبی نخواهد داشت.

هر ضعف و قوّتی را نمی‌شود تعمیم داد.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۳
ف ر د
سلام نازنین

بعضی روزها هستند که فقط باید صبر کنی تا بگذرند و تمام شوند. فقط باید تحمل کرد، راهش هم این است که به روزهای بعدش فکر کنی، به آن روزهایی که دیر یا زود می آیند و لازم نیست برای گذراندشان چیزی را تحمل کنی. این کاری است که من دارم انجام می دهم. مانده زیر خروارها کار، بر سر یک دو راهی بزرگ. اینکه پا بگذارم روی خیلی چیزها، سرم را بالا بگیرم، غرورم را حفظ کنم به بهای از دست دادن بخشی از آرزوهایم، یا اینکه سرم را پایین بیاندازم، بگویم «دار دنیا دور دارد، چرخ می زند، گاهی با توست گاهی بر تو»، صبر کنم تا مزد صبوری ام را بگیرم.
سالهای سال است وقتی بر سر دو راهی می مانم، همیشه به این فکر می کنم که «چه می شد اگر می دانستیم که در پس هر تصمیمی چه چیزی در انتظارمان خواهد بود». ای کاش می دانستیم که بعد از هر تصمیمی چه حسرت و ندامتی خواهیم کشید.
اینها چیزهایی هستند که این روزهای مرا سخت کرده اند. مرا سرگردان و دل-آشوب کرده اند.

نازنین!
اگر بودی، دلم آرام بود. اگر بودی، مابقی بهانه بود. هیچ دو راهی سختی در پیش رویم نبود، از چشمانت می خواندم که چه باید بکنم، و این همان چیزی می بود که هرگز پشیمانی نمی آورد. اگر بودی، آرزوی دیگری نداشتم که بخواهم نگران برآورده نشدنش باشم ...
۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۳
ف ر د

به محوطه ی بزرگ میدان روبروی ایستگاه مرکزی راه آهن شهر که نگاه کنی، کنار جایی که تاکسی ها به خط منتظر مسافر ایستاده اند، یک ردیف دوچرخه می بینی که کنار هم چیده شده اند و هر کدام شان قفل شده است به یکی از میله هایی که مخصوص همین کار گذاشته اند. دوچرخه را همان جا قفل می کنم، کوله را از داخل سبد دوچرخه برمیدارم، و آرام به سمت ساختمان بزرگ و بلند ایستگاه قطار حرکت می کنم. ساعت بزرگ بر روی سردر ایستگاه 7:30 را نشان می دهد.

صبح روز جمعه است، و جمعیت داخل ایستگاه بیش از آنی است که فکر می کردم. آرام آرام می روم، پله ها را پیدا می کنم تا برسم به سکویی که قرار است قطارش ما و همکارهای مان را ببرد به شهری دیگر. آخرین پله را که بالا می آیم، چند چهره ی آشنا را از دور تشخیص می دهم. بعد از سلام و صبح به خیر، گوشه ای می ایستم. هنوز زمانی باقی است که قطار برسد. کم کم استاد راهنما، و بقیه ی بچه ها از راه می رسند، با یک سلام و صبح به خیر بی روح و خشک و خالی، بر خلاف «انس» دوست فلسطینی که می آید دست می دهد و مشغول می شود به صحبت.

 

قطار سر ساعت مقرر رسید، تعدادمان به 17 نفر رسیده است. سوار که می شویم هر چند نفری با هم یکجا می نشینند. اکثر صندلی ها به صورت دو-به-دو روبروی هم هستند. یعنی حداکثر چهار نفر میتوانند مسیر 1 ساعته را مشغول صحبت باشند. این هم یکی از برنامه های سالانه مان است که یک روز، به تفریح علمی می رویم. برنامه دو بخش دارد، یکی بازدید از مکانی علمی، صنعتی، تاریخی و دیگری گردش در طبیعت. برای من البته این اولین سال است که شرکت می کنم. دو سال قبل، برنامه وسط ماه رمضان افتاده بود و ترجیح دادم شرکت نکنم.

 

توی قطار نشسته بودم کنار اَنَس. از هر دری صحبت شد. اینکه ازدواج کرده و بچه دارد، و سفر کردن با خانواده هم سخت است. از جاهای دیدنی گفت که تا حالا رفته است. خصوصا حالا که نزدیک به دفاعش است، میخواهد قبل از برگشتنش به فلسطین جاهای دیدنی آلمان را ببیند که بعدها حسرتش را نخورد. پرسیدم که هر چند وقت یکبار برای دیدن خانواده ات می روی. اکثر دانشجوهایی که اینجا هستند حداقل سالی یکبار به کشور و شهر خودشان بر میگیرند. اما ظاهرا برای دوست فلسطینی ما داستان جور دیگری بود. میگفت به دلیل دردسرهای زیادی که سفر کردن به فلسطین و برگشتنش دارد، فقط یک بار، آن هم سه سال قبل توانسته به دیدار خانواده اش برود.

 

علاوه بر مشکلاتی که اسرائیلی ها برای عبور و مرور و رفت و آمدشان ایجاد می کنند، کشورهای عربی هم با تحقیر با آنها رفتار می کنند. همیشه باید در صفی جداگانه و طولانی بایستند و سپس به سوالات عجیب و مسخره ای پاسخ بدهند. میگفت حتی یکبار توسط پلیس اردن دستگیر شده است و سه روز تحت بازداشت بوده است فقط به این دلیل که فردی همنام او (فقط اسم کوچک) متهم به خرابکاری بوده است. میگفت حتی وقتی به آنها گفتم که در زمان انجام آن خرابکاری، من در خاک آلمان حضور داشته ام و سند هم دارم، باز هم قبول نکردند تا اینکه توانستند «انس» مورد نظرشان را دستگیر کنند و من آزاد شدم.


شنیدن داستان این همه آزار و تحقیر نه تنها توسط دولتی که کشورشان را اشغال کرده، بلکه توسط هم-زبانها و هم-نژادهایی که ادعای برادری می کنند سخت است. داستان فلسطین، با هر روایتی غمگین است.

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۹
ف ر د