الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

[اوایل زمستان نوشته شد در آلمان، با تاخیر منتشر شد در ایران]

نازنین، سلام،

این تغییر فصل حال آدم را دگرگون می‌کند. همه چیز را می‌ریزد به هم. حالا اضافه کن به آن تغییر ساعت را، روزهای کوتاهِ تاریک را و یکی دو خبر بد و خستگیِ فرسوده شدنِ کار را. یکنواختی هم هست، چه در کار چه در زندگی. هیچ هفته‌ای با هفته‌ی قبل و بعدش متفاوت نیست. دست و دلم به کار نمی‌رود. ناآشنا نیستم با این وضع. مرا می‌برد به سال‌ها قبل، نمی‌دانم تا حالا شده که نه اشتیاقی به خوابیدن داشته باشی، نه حالِ بیدار شدن، نه انگیزه‌ی سرِکار رفتن داشته باشی، نه حوصله‌ی برگشتن به خانه از کار؟ اگر داشته‌ای، حال مرا بهتر می‌فهمی.

دلم که می‌گیرد چاره‌ای ندارم جز اینکه دست ببرم به کاغذ و قلم، نامه‌ای برایت بنویسم از حال و روزم. یادم افتاد به یک تصنیف قدیمی. تا جایی که خاطرم هست از آن سال‌هایی که مشتری شباهنگام رادیو پیام بودم در ذهنم مانده است. از «به رغم خزان نوبهار منی» می‌خواند تا جایی که «تو با من بمان، بمان جلوه‌ی جاودان جهان».

غرض اینکه گوییا حال من و تو را دیگران هم داشته‌اند. و یحتمل دیگران هم همچون تو الطفاتی به این قِسم عِزّ و جِزّ ها نداشته‌اند. پرنده‌ی فکر و خیال را جایی دیگر پَر داده‌بوده‌اند. بگذریم. دست دعای ما که به آسمان بلند است که هر جایی هستی هم‌نشین سرخوشی باشی.

برنامه ریخته‌ام که تعطیلات سال نوی میلادی را بروم به تعطیلات. برگردم ایران، خانه. داشتم به این فکر می‌کردم که این سفرها برای من بیشتر از اینکه سفرِ جغرافیا و مکان باشند، انگار سفرِ زمان هستند. بیشتر از اینکه تفاوت مکان را حس کنم، تفاوت زمان را می‌بینم. پرت می‌شوم به سالهای قبل؛ روزها و حادثه‌ها و خاطرات مثل نواری از فیلم سینمایی قدیمی (راستی بالاخره بعد از مدتها نشستم و «سینما پارادیزو» را تماشا کردم، عجب فیلمی!) از جلوی چشمانم عبور می‌کنند. و حتما تا حالا این حس را تجربه کرده‌ای که موقع تماشای فیلم انگار یادت می رود که کجا هستی یا در کدام سینما نشسته‌ای و در کدام شهر. همین است که مکان را فراموش می‌کنی.

ایران که آمدم بیشتر می‌نویسم برایت.
ایام عزت مستدام

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۴
ف ر د

قبلا گفته بودم از گرفتاری با «دونت واری». راستش بعد از آن ماجرا با خودم گفتم: پشت دستم را داغ می‌کنم که دیگر اینطور به این دوست اعتماد کنم و تخم‌مرغ‌ها را در سبد سوراخش قرار بدهم.

احتمالا حدس زدید که سر رشته‌ی کلام به کدام سمت است. درست حدس زدید: دوباره اعتماد کردم و الان دوباره در همان وضعیت هستیم! یکی دو روز مانده است به ددلاین. من به صورت رسمی در تعطیلات به سر می‌برم ولی به صورت عملی کماکان پای کامپیوتر منتظرم که نتیجه آزمایش‌ها بیرون بیاید از تنور شاطر. تازه نتایج که بیرون بیاید باید شکلها را رسم کنیم، نتایج را تحلیل کنیم و ... . یعنی اینطور است که دقیقه نود انتظار هت‌تریک داریم از دوست دل‌گنده‌مان.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۶
ف ر د

سلام نازنین،

امروز دل را زدم به دریا، قبل از اینکه رَئیس را مطلع یا قانع کنم برنامه سفر را قطعی کردم. امسال تعطیلات سال نوی مسیحی را لازم نیست در شهری تاریک و غریب بگذرانم. در عوض به قول شاعر، چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد. می‌آیم به تهران، به ایران، به خانه.


اگر قسمت شد، یک سر می‌روم زیارت. می‌روم استخوانی سبک کنم. میروم گوشه‌ای که بر این عمرِ رفته زار گریه کنم، شاید که سبک شدم، شاید که شاد شدم بعد از مدت‌ها. بعد می‌روم به دیدن دوستان قدیمی. خدایا چه سرّی هست در این گذر زمان، چه سرّی است در این گذر عمر که هر چه بیشتر می‌گذرد، گذشته برای آدمی پررنگ‌تر می شود. خاطرات قدیمی، دوستان قدیمی، مکان‌های قدیمی شیرین‌تر و دلپذیرتر می‌شوند.


سفرم البته کوتاه است، شاید وقت نکنم به همه کارهایی که دوست دارم برسم. ولی کاش بشود که سفر بروم. خیلی دوست دارم باز بروم جنوب، این بار قشم؛ یا اگر نشد مثلا همین قزوین که نزدیک‌تر است به تهران.

ایران که بیایم سرم خلوت‌تر می‌شود، فکرم آزادتر می‌شود، بیشتر یاد گذشته می‌افتم، بیشتر حسرت فرصت‌ها را می‌خورم و بیشتر احساس تنهایی و غربت می‌کنم و همین باعث می‌شود که بیشتر بیایم اینجا و بیشتر بنویسم برایت از اینکه روزها و شب‌ها چطور می‌گذرند، از اینکه به کجا رفتم و چه کردم. نه اینکه واقعا فکر کنم شنیدن اینها برایت مهم است، نه! نوشتنش برای من مهم است.


هر بار که می‌آیم، موقع رفتن حسرت می‌خورم از اینکه فلان کار را نکردم و به خودم وعده می‌دهم که بار دیگر نگذارم حسرت کارهای نکرده جای خاطره‌ی شیرین‌شان را بگیرد. کارهایی که شاید در ابتدا ساده به نظر بیایند ولی هر کدام به دلیلی مهم‌اند: زنگ نزدن به فلان دوست یا آشنا، نرفتن به فلان برنامه کوهنوردی، گعده نکردن با فلان جمع قدیمی، یا حتی امتحان نکردن فلان غذا. همین چیزهای کوجک گاهی اوقات جمع می‌شوند و آدم را دلتنگ می‌کنند برای زودتر برگشتن.


بگذار این را بگویم، نه اینکه ادعای جهان‌دیدگی و جهان‌گردی داشته باشم، نه اصلا و ابدا. ولی جاهای مختلفی که تجربه کرده‌ام. شهرهای مختلفی که دیده‌ام، فکر می‌کردم روزهایشان متفاوت‌اند از این روزهای ملال‌انگیز و شب‌هایشان پرفروغ‌اند برخلاف این شب‌های بی‌روح. جاهایی که فکر می‌کردم چیزی متفاوت خواهند بود، اما همه شبیه هم بودند، بسیار شبیه. این فرق‌های جزئی چیزی را عوض نمی‌کنند. در همه‌ی این شهرها، در مشرق و مغرب عالم، نیست نشان زندگی گر نبوَد نشان تو.


زیاده جسارت است،

ایام عزت مستدام.


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۰
ف ر د