الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

هم به دلیل باور بیشتر به «تساوی» زن و مرد و هم به دلیل نوع تربیت، زن‌های آلمانی روحیه مستقل و قوی دارند. اثری از نازپروردگی و لوس‌بازی در رفتارشان نیست معمولا.

بعضی از صحنه‌ها را که در شهر ببینید برای بار اول بسیار عجیب و جدید است. مثلا زنی را میبینید که با یک کوله پشتی بزرگ تنهایی در حال سفر با قطار است و یک بچه هم داخل کالسکه با خودش همراه دارد.

یا مثلا صبح قبل از طلوع روز زمستان زنی را می‌بینید که در سرما دارد شیشه‌ی فروشگاه را از بیرون تمیز میکند. یا مثلا جعبه‌های بزرگ را با چرخ‌دستی جابه‌جا میکند.


قبلا نوشته بودم که در آلمان گاهی اوقات کنار کوچه و خیابان و پارک ممکن است درخت‌های میوه هم ببینید. امروز در حالی که داشتم از کنار یک پارک رد می‌شدم شنیدم که بچه‌ای از دور درخواست گیلاس می‌کرد. کمی آنطرف تر متوجه شدم که مادرش بالای یک درخت سه متری گیلاس در بالاترین قسمت درخت در حال چیدن گیلاس است!


به نظر کسی که دنبال «تساوی» حقوق زن و مرد است باید با این جنبه‌های تساوی هم پایبند باشد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۱
ف ر د

خب اگر سعدی را استاد سخن و قله‌ی فصاحت فارسی می‌دانند احتمالا به خاطر همین نمونه شعرهاست:

باز آ که در فراق تو چشمِ امیدوار / چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است.


بعد عمق این شعر را کی درک می‌کنی؟ وقتی که به معنای واقعی کلمه زل می‌زنی به ساعت و منتظر اذان هستی از چند ساعت قبلش!

یکی از سختی ها همین انتظار است البته. کلافگی و خستگی از گذشت آرام زمان. باز هم مثل همیشه پناه ما خسته‌ها خواب است، و شکر خدای را که خواب را عبادت روزه‌دار قرار داد!


منتظر می‌مانیم تا ۱۰ دقیقه مانده به اذان. بساط نان و پنیر و گوجه و خیار را پهن می‌کنیم. آب‌جوش و خرما را به معده‌ی خالی ‌می‌فرستیم و زندگی دوباره زیبایی‌های خودش را نشان می‌دهد.


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۶
ف ر د

ماه رمضان در آلمان از دو جهت سخت است.

اولی‌اش این که در تابستان به مدت چند هفته هوا بسیار گرم و شرجی می‌شود. و خب اکثر ساختمان‌ها سیستم تهویه و سرمایش ندارند. باید با یک پنکه کار خودت را راه بندازی.

ولی سختی اصلی طولانی بودن روزها در تابستان است. اذان صبح حدود ساعت ۲ صبح و اذان مغرب حدود ساعت ۱۰ است. این یعنی حدود ۲۰ ساعت روزه! بعد از ۱۵ ساعت عملا بدن همه قند و آب خودش را مصرف کرده است و مغز وارد حالت خاموش می‌شود. کلافه می‌شوید و توان هیچ کاری ندارید.

طولانی بودن مدت روزه یک سختی دیگر هم دارد. و آن این است و فاصله افطار و سحری بسیار کوتاه است. شما اگر افطار کافی بخورید برای سحری جا ندارید.

لذا رژیم غذایی مناسب این است که برای افطار یک چیز بسیار سبک مثل خرما و شیر یا نان و پنیر بخورید و برای سحری غذایی که حاوی کربوهیدرات و برنج بخورید. و خب این یعنی عملا در طول شبانه‌روز فقط یک وعده غذا می‌توانید بخورید!


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۸
ف ر د

تعطیلات ادارات و شرکت‌ها در آلمان شنبه و یکشنبه است. روز یکشنبه هم تقریبا همه جا از جمله سوپرمارکت‌ها، فروشگاه‌ها و ... بسته اند. تنها استثناءهایی که روز یکشنبه باز هستند رستوران‌ها و قهوه‌خانه‌ها و مغازه‌های پمپ‌بنزین هستند.

لذا معمولا شنبه‌ها خرید‌های زمان‌بر را انجام میدهم. معنایش هم این است که یکشنبه‌ها عملا هیچ کاری نمی‌شود کرد.

بیکاری که به سراغ آدم بیاد، ناخودآگاه ممکن است به سمت «کار» کشیده بشود. همین اولین قدم اشتباه است. کار کردن در غیر از محیط کاری و در ساعتی خارج از محیط کاری اشتباه محض است به نظر من. خود کار که انجام نمی‌شود هیچ، اعصاب و تمرکز آدم نیز به هم می‌ریزد، ناخودآگاه دچار استرس می‌شود.


از یک ساعتی به بعد فقط آرزو میکنم ای کاش دوشنبه بشود که بتوانم فرار کنم به سمت کار. از همه عجیب‌تر اینکه صبح دوشنبه با جان‌کندن از تخت جدا می‌شوم و راهی محل کار می‌شوم مثل بقیه‌ی روزهای کاری.


۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۱۶
ف ر د

نوبتی هم که باشد، نوبت عطر است.

کی و کجا با مسئله‌ی عطر به صورت جدی مواجه شدم؟ همان عنفوان جوانی، توی مسجد شهرمان. آن موقع عطرهای میوه مد شده بود، خصوصا هلو.

زمان دبیرستان هم یک اردوی مشهد رفتیم. آنجا توی بازار رضا یکی از عطرهای جدید و پرمشتری «مشک حرم» بود. داخل عطر فروشی پر بود از بطری های بزرگ عطر. انتخاب که میکردی، با استفاده از یک سرنگ بزرگ عطر را داخل شیشه کوچک میریخت. شیشه های عطر به طول دوبند انگشت و ضخامت خودکار بودند. سرشان هم یک چیز توپی شکل بود که میچرخید و عطر را روی خودش بیرون می آورد.


زمانی که آمدیم به پایتخت و دانشگاه، دوره ی عطر «بهشت» و عطرفروشی های مترو شده بود. بسته بندی عطرها بهتر شده بود. هنوز از همان فناوری سرنگ استفاده میکردند، ولی بطری مشتری مجهز به اسپری شده بود. فشار میدادی و عطر به صورت اسپری بیرون می پاشید.

در تمام این مدت بارها و بارها و بارها شده بود که عطری را داخل مغازه یا مترو بو کنم، بپسندم، بخرم، بیاورم خانه و بعد ببینم که بوی آن کاملا عوض شده است!

البته به جز یک بار که خوابگاه را ترک کرده بودیم و با بچه ها خانه مشترک داشتیم. پسرعموی همخانه‌مان یکبار آمده بود، عطر خوشبویی داشت که از همان مترو خریده بود. اسم عطر را پرسیدم، رفتم مترو و از فروشنده همان عطر را خواستم. وقتی توی مغازه عطر را بو کردم اصلا آشنا نبود، خوشبو نبود. ولی به پسرعموی هم‌خانه‌ام اعتماد کردم و عطر را خریدم. همان بود، خوشبو و دلپذیر. البته زمان که گذشت بوی عطر هم تغییر کرد.


کمی بعدتر برای اولین بار ادکولون خارجی هدیه گرفتم. یک شیشه‌ی بزرگ و تیره که سرش اسپری داشت. عطر تلخ و رسمی بود. چون دوستش داشتم فقط در مواقع مهم استفاده می‌کردم. نتیجه؟ چند سال طول کشید و تمام نشد. نتیجه؟ بعد از چند سال بویش تغییر کرد. انگار جلوی واکنش‌های شیمیایی را نمی‌شود گرفت.

گذشت تا اینکه رسیدم به آلمان. همان عطر تلخ را هنوز داشتم. وقتش رسیده بود که عطر جدید بخرم. خب کلا سخت‌پسند هستم. خیلی دیر چیزی را پسند می‌کنم. در همین گیر و دار یکی از این شیشه های عطر  کوچک اشانتیون به دستم رسیم. اولین اسپری را که زدم انگار بهشت را از داخل شیشه آزاد کرده باشی. شبیه معتادان کوکائین هی بو می‌کردم و مست می شدم.

همان شد عطرِ تراز، عطر معیار. چون تنوع را دوست داشتم هیچ وقت عطر تکراری نخریدم. برای پیدا کردن عطر جدید ولی حسابی وقت صرف میکنم. باید ته و توی جنس را در بیاورم. لذا رفتم سایت های اختصاصی عطر را زیر و رو کردم. فرق ادوکولن و ادوتویلت و ادوپرفیوم را خواندم. ساختار رایحه ها را خواندم، با نت‌های ابتدایی و میانی و پایانی آشنا شدم. تحلیل بوی عطرهای مختلف و مواد تشکیل دهنده شان را خواندم.

از آن به بعد می روم سراغ عطرهایی که ساختار مشابه عطر قبلی دارند. بوهای تشکیل دهنده را می خوانم. بعد یا آنلاین خرید میکنم و یا در فروشگاه یک راست میروم سراغ عطر و بدون اینکه بو کنم میخرمش.


درست است که یک عطر را تا چندین مصرف میکنیم، ولی باز هم حساب کنی عطر چیز گرانی است. اینجاست که سنت و مدرنیته به کمک همدیگر می آیند. احادیث پیامبر در مورد عطر را یادآوری میکنم، دلم خوش می شود که پول خرج کردن برای عطر خوب است.



۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۶
ف ر د
از همان نوجوانی مثل خیلی دیگه از دوستان و همسالان به فوتبال علاقه مند شده بودم. البته به منظور حمایت از کالای داخلی فقط به لیگ ایران علاقه داشتم. پدرم ولی مخالف تماشای فوتبال بود. وقتی که خونه بود تقریبا باید قید تماشای فوتبال را میزدیم.
عصرهایی که استقلال بازی داشت لحظه شماری میکردم که پدرم برای خرید یا کاری از خانه برود. صدای بسته شدن در که می آمد صدای شبکه 3 تلویزیون در می آمد.
تقریبا از سال آخر دبیرستان تا چند سال اول دانشگاه قید فوتبال را زدم. حوصله ی استرس برد و باخت نداشتم.
استقلال بازیکن خوب کم نداشته است. بعضی هاشان هم واقعا قابل تحسین و احترامند، خصوصا کاپیتانها معمولا شایسته بوده اند.
اگر از استقلالی ها بپرسی که بازیکن «اسطوره» و شاخص باشگاه کیست احتمالا اسم فرهاد مجیدی را میگویند. مگر اینکه از من سوال کنید!
جواد زرینچه بازیکن محبوب من بود در عنفوان جوانی. یک کاپیتان شایسته. بعد از سالها به نظرم جان واریوی هافبک یک بازیکن عالی بود. استقلال را به کمک مجتبی جباری قهرمان کرد.
تیم الان استقلال شخصیت و ساختار یک تیم قهرمان و دوست داشتنی را دارد. در اکثر پستها بازیکنهای بسیار خوبی دارد. مربی بسیار متشخصی دارد. و چنین تیمی واقعا شایسته ی یک کاپیتان تمام عیار است.
به نظر من در تمام طول این دو دهه گذشته هیچ کسی به اندازه امید ابراهیمی یک کاپیتان تمام و کمال نبوده است. جنگندگی بالا، تعصب، تکنیک خوب، قدرت فرماندهی و حاشیه کم از او یک شخصیت کم نظیر در تیم استقلال ساخته. تنها چیزی که کم دارد بالا بردن جام قهرمانی است، در فصل بعد.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۱۷
ف ر د

راستش از وقتی که از کانالهای تلگرامی خارج شده ام تقریبا ارتباط خبری ام با ایران خیلی کم شده است. حتی گاهی اوقات متوجه مناسبت‌ها نمی‌شوم، مگر اینکه در گروه‌های دوستانه کسی چیزی بگوید/بنویسد.

چند تا جوک آمد و متوجه شدم که روز معلم آمده است.

خیلی علاقه‌مند به شغل معلمی نبوده‌ام. البته تدریس را دوست داشته‌ام. اینجا به اقتضای کارمان گاهی دانشجوها زیر دستمان کار می‌کنند و راهنمای پروژه‌شان می‌شویم.

یکی دو سال پیش دانشجویی داشتم از آمریکای لاتین. سرپرست پروژه‌اش من بودم. آدم‌های اهل آن منطقه معمولا خوش‌برخورد و گرم هستند. لذا رابطه من و این دانشجو هم دوستانه بود.

وقتی که کارش تمام شد درخواست کرد که برایش توصیه نامه بنویسم که بتواند از یک دانشگاه آلمانی پذیرش بگیرد. امروز ایمیل زد و گفت که هم پذیرش گرفته است و هم توانسته جزو ۲۰ نفری باشد که به آنها فاند تعلق میگیرد.

حس خوبی میدهد. با خودم میگویم لابد معلم ها دلشان به همین خوشی‌ها خوش است (که ببینند بخشی از تلاششان خرج موفقیت دانش آموزشان شده است). خلاصه که غبطه خوردم به حال معلمی که دانش آموز خوب دارد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۵
ف ر د

و خستگان عالم را مرهمی آمد.

چون نوشیدند نام «چای» بر آن نهادند.

مَحرم رازهای بی‌شمار شد، که جز به معرکه‌ی حشر فاش نگرداند.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۰
ف ر د

محیط کاری اینجا با تجربیاتی که در ایران داشتم خیلی متفاوته. ارتباطات خیلی رسمی تره. دوستی های نزدیک توی محل کار شکل نمیگیره. جوک و جفنگ و خنده و کارهای مشترک هم خیلی کمتره.

اکثر مکالمات در حد همون سلام علیک اول صبح و عصر بخیر است. نهایت فعالیت مشترک‌مان هم ناهار خوردن دسته جمعی است. برخلاف ایران که حتی کار به ناهار پختن دسته جمعی هم کشیده بود. حالا از بستنی خوری عصرگاهی، آب زرشک نوشی ظهرگاهی و حتی کوه‌نوردی صبحگاهی بگذریم.

خلاصه‌ی امر اینکه در محیط کاری تفریح و خوشی جایی ندارد.

در محیط توالت البته دو نوع دستمال هست. یک نوع همان رول دستمال است که در مبال قرار دارد برای خلوت تنهایی. نوع دوم ولی شبیه حوله‌ی کاغدی است و برای خشک کردن دست بعد از شستن است.

خوب حالا که اون خوشی‌های مذکور در اینجا پیدا نمیشه، خود به خود خوشی های دیگر جایگزین آن می‌شود. مثلا یکی از کارهای مورد علاقه‌ی من از یک سال پیش این است که بعد از برگشتن از دستشویی دستمال دوم (که دست را با آن خشک میکنند) را گلوله میکنم شبیه به توپ. در مسیر اتاقم وقتی از هال عبور میکنم، یک سطل آشغال آن‌طرف کنار دیوار هست. تفریح کاری من این که این گلوله را از دور و از بغل (این از بغل بودنش خیلی مهم است) داخل سطل بندازم. چیزی شبیه بسکتبال ولی طوری که دست زاویه کج دارد و روبروی حلقه قرار ندارید.


اوایل که دقتم پایین بود گاهی گلوله‌ی کاغدی بیرون می افتاد. برش می‌داشتم، برمیگشتم از دم درب دستشویی دوباره راه می‌افتادم سمت اتاقم، و در مسیر به همان شیوه توپ را دوباره پرتاب می‌کردم. گاهی این کار را تا ۴-۵ بار تکرار می‌کردم.

خدا را شکر کریدورها دوربین مدار بسته ندارند. وگرنه این مطلب را باید از درمانگاه روانی اشمیت-شولتز می‌نوشتم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۳
ف ر د
نازنین، سلام!

آدمی به چیزهایی حس عاشقانه یا شاعرانه دارد که در آرزوی شان است. چیزهایی که همیشه دم دست نیستند. مثلا تناظر عشق و باران ناشی از جغرافیای خشک ماست. جایی که باران غنیمت است و همیشه منتظرش هستیم و همیشه کم است. اگر در جایی زندگی می‌کردیم که همه سال ابری و بارانی بود احتمالا شعرهای‌مان را برای خورشید می‌گفتیم.

امروز تمام روز هوا آفتابی و مطبوع بود. دم عصر، وقت غروب، رگبار باران گرفت. اینجا چنین چیزی تقریبا عادت روزانه است. ولی خانه که هستم ذهن و فکرم انگار در جغرافیای دیگری است. صدای رعد و برق و بارش باران هنوز معنای نعمت دارد و هنگامه استجابت دعا است.

اینجور وقت ها سخت نیست که شعری/آهنگی چیزی پیدا کنی مناسب موقعیت. لذا یک کسی می‌خواند «بارون که میزنه یاد تو می افتم». و با لاطائلات مشابهی ادامه می‌دهد.

دیروز رفتم برای اتاق کارم یک گل خریدم. میخواهم روح زندگی داشته باشد دور و برم. عادت‌های قدیم شاید بروند، ولی دیر یا زود بر می‌گردند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۱
ف ر د