الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۳۹ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

برخلاف بقیه شب‌های سال، در این ماه رمضان زیاد خواب دیدم. خواب‌های عجیب غریب و گاهی جالب. البته همه شان دیر وقت و بعد از طلوع آفتاب بوده.

خیلی از خوابها را فراموش کردم.

دیشب خوابی دیدم که در بیداری آرزویش را داشتم. رفته بودم دیدن عزیزانی که چند سال است ندیدمشان. همدیگر را در آغوش گرفتیم و عطر سالهای هم‌نشینی مست‌مان کرد.

در همان گیر و واگیر چشمم افتاد به گیاه مورد علاقه ام، حسن یوسف اسکارلت! سبز و ارغوانی تیره. خوشحال شدم و رفتم به سمتش که یک شاخه برای تکثیر بگیرم.

همین موقع بود که بیدار شدم. غمی آمد سراغم که آن دیدار در خواب بود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۲۹
ف ر د

خب ماه رمضان هم به روزهای سخت خودش رسیده.

بیشتر از 20 ساعت در روز از خوردن و آشامیدن خبری نیست. شاید هفته های اول و دوم بدن ذخیره کافی داشته باشه که این مدت طولانی را تحمل کنه. ولی وقتی به هفته های آخر میرسیم و خصوصا بعد از شب قدر، بدن تقریبا هر چیزی از چربی و گوشت را که داشته قبلا آب کرده و دیگه باید زور بزنه تا بتونه یه چیزی برای سوزاندن پیدا کنه.

حالا حساب کن که توی این وضعیت میرسیم به شب قدر.

مراسم شب قدر را توی حسینیه لبنانی ها شرکت میکنیم. به علت اینکه فاصله افطار و سحر بسیار کوتاهه، بعد از مراسم عملا کسی به مراسم سحرخوری در منزل خودش نمیرسه. لذا اکثرا همونجا دور هم یه چیزی میخورند.

خب لبنانی ها یک رسم خیلی ناجور دارند و اون اینکه سحری شان برخلاف افطاری شون بسیار ساده است. مثلا شب گذشته سحری ما از موارد زیر تشکیل شده بود: نان، چند بشقاب ماست که رویش روغن زیتون بود، چند تکه پنیر که کنارش زیتون بود. همین و تمام. از این سفره با توجه به زمان حدود 5 لقمه نان و پنیر خوردم.

حالا داستان شب قبل از شب قدر را تعریف کنم. موقع افطار رسیدم خانه، چشم دوختم به ساعت و آنقدر منتظر ماندم تا اذان شد. مثل همیشه یک سحری مختصر خوردم و بعد از شدت خستگی خواستم 5 دقیقه دراز بکشم. بعد از 5 دقیقه که چشم باز کردم دیدم دو ساعت از وقت سحری گذشته است. نه آبی خورده بودم نه غذایی.

خب حالا تصور کن یک روز را بدون سحری بگذارنی، بعدش یک افطار مختصر بخوری و مراسم شب قدر را شرکت کنی و بعد برای سحری 5 لقمه نان و پنیر بخوری و منتظر بمانی که بیش از 20 ساعت بعد دوباره افطار کنی!


در ماه رمضان انگار زمان هم روزه است. در طول روز ضعیف است و آرام حرکت میکند. افطار که بشود با عجله شروع میکند به فعالیت.

با همه این وضعیت، باید خدا را شکر کنم حداقل از دو جنبه: یکی اینکه هوای امسال خنک است، هر روز عصر باران داریم. دوم اینکه از نظر ساعت کاری تحت فشار نیستیم. بردگانی نسبتا آزاد هستیم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۱
ف ر د

حالا که صحبت از ماه رمضان و افطار دسته جمعی شد بد نیست خاطره ای ذکر کنم از حسینه ی عراقی ها که چند سال پیش توفیق حضور در آن را داشتیم.

حسینه عراقی ها شب های آخر هفته برنامه افطار دسته جمعی داشت. برنامه ها منحصر به آخر هفته یا روزهای تعطیل بود. دلیل آن هم این بود که در روزهای عادی که بچه هایشان باید به مدرسه میرفتند، امکان شرکت در مراسم دیر وقت را نداشتند.

القصه اینکه شنبه ها عصر هر خانواده ای مقداری خوراکی در منزل تهیه میکرد و با خودش به حسینیه می آورد.

دوستان ما در حسینه قبلی، خیلی به حضور زنان وقعی نمی نهادند! مثلا سالن حسینیه دو نیمه شده بود و نیمه عقبی مختص بانوان بود. ولی موقع نماز جماعت، پیش نماز در جلوی سالن می ایستاد و هیچ وقت اتصال نماز برای خانم ها برقرار نمی شد.

یا مثلا موقع اذان قبل از اینکه نماز شروع شود آقایان روزه خودشان را با دوغ و خرما افطار می کردند ولی چیزی به خانم ها نمی دادند. همه دوغ ها خورده می شد و لذا خانم ها از همان عقب باید دوغ و خرمای ما را تماشا میکردند.

این مسئله شاید تا حدی برای خانم های عراقی قابل تحمل بود، ولی خانم های ایرانی بسیار از این اوضاع شاکی بودند. باید نیم ساعت با زبان روزه منتظر می ماندند تا نماز آقایان تمام بشود، بدون اینکه بتوانند حتی نماز جماعت بخوانند.

دیشب -جای شما خالی- به حسینه لبنانی ها رفته بودیم. آنجا افطار خانوادگی است، همه با هم دور میز افطار میکنند. یعنی قسمت خانم ها و آقایان موقع افطار جدا نیست. همه با هم سر یک سفره هستند. آنجا بود که یاد سیستم حسینه قبلی افتادم و حسرت دوغ و خرما!


البته این را اضافه کنم که خانم ها بلدند چطور انتقام بگیرند. مثلا یکبار بعد از اتمام برنامه از طریق خانم های ایرانی مطلع شدیم که یک کیک بسیار خوشمزه وجود داشته که چیزی از آن به قسمت آقایان نرسیده است و همانجا در بخش بانوان خورده شده است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۶
ف ر د
دو سه سال قبل در طول ماه رمضان وقتی مسیر محل کار به خانه را با زبان روزه رکاب میزدم کنار خیابان چشمم به مغازه های خوراکی فروشی می افتاد.
از بین همه این مغازه ها، نانوایی و قهوه‌خانه بیشتر از بقیه چشمم را میگرفت. البته نانوایی که میگم منظور اون شکل سنتی‌اش که در ایران داریم نیست. اینجا مغازه‌هایی هست که تقریبا ترکیبی بین شیرینی‌فروشی و نانوانی ایران را دارند. یعنی خبری از شاطر و تنور و صف نیست. چند محفظه شیشه‌ای شبیه یخچال قنادی را در نظر بگیرید که داخل نان فانتزی و کلوچه و نان حجیم و گاهی ساندویچ‌های ساده قرار داره!
یعنی در این مغازه شما میتونید موارد زیر را بخرید: چیزهایی شبیه اشترودل، کلوچه، ساندویچ پنیر کاهو (در اندازه ده سانت)، ساندویچ تخم‌مرغ و گوجه، نان باگت و ... . نان‌ها تقریبا در دو نوبت پخت میشند، صبح و ظهر. لذا نان داغ تنوری پیدا نمی کنید.

حالا این مغازه ها علاوه بر محصولاتی گندمی، نوشیدنی قهوه‌ای هم دارند. چند عدد میز و صندلی هم معمولا دارند که داخل مغازه و توی پیاده‌رو میگذارند. مثلا ترکیب مناسبی برای عصرانه میتواند کلوچه و قهوه باشد.

وقتی در طول ماه رمضان از جلوی این مغازه‌ها رد میشدم میگفتم «اگر روزه نبودم الان یک کلوچه و قهوه خودم را میهمان میکردم و روی صندلی کنار پیاده رو لذت عصر را می بردم». بعد به خودم وعده می دادم که خب ایرادی نداره، حالا بعد از ماه رمضان میام و تلافی میکنم.
البته که ماه رمضان هم تمام شد و این جور برنامه ها عملی نشد. یادم افتاد که «هزار وعده‌ی خوبان، یکی وفا نکند». این نوع وعده وعیدها شبیه برنامه هایی اند که قبل از کنکور برای بعد از کنکور میریختیم!
امسال چون می دانم که فریب وعده های خودم را نمی خورم، دست از وعده دادن برداشتم. میدانم چنین هوس‌هایی فریب ذهن روزه‌دار است. با اولین «الله اکبر» اذان مغرب همه‌اش از سرم می‌پرد. با مناعت طبع از کنار قنادی‌ِ قهوه‌فروش عبور میکنم و ذره‌ای اشتیاق به دلم راه نمی دهم.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۹
ف ر د

اینجا از حال و هوای ماه رمضان خبری نیست. صدای اذان مغرب، عجله مردم برای رسیدن به افطار، صدای دعای سحر تلویزیون، افطار دورهمی، سفره افطاری ساده مسجد، مهمانی و دعوت، و ... فقط در خاطرات چند سال پیش وجود دارند.

معنی ماه رمضان برای ما گرسنگی و تشنگی از صبح تا شب است در حالی که اطرافمان دقیقا همان حال و هوای قبل را دارد. همکارها همچنان راس ساعت ۱۲ حرکت میکنند به سمت کافه‌تریا، قبل و بعدش صدای دستگاه قهوه‌ساز همچنان به گوش می‌رسد. دانشجوها بطری آب در دست رفت و آمد میکنند. خبری هم که از مناجات و دعای سحر و شب قدر و ترافیک قبل افطار نیست.

مثلا امروز که بخواهم بروم داخل شهر برای خرید شلوار کرم رنگ کتان، مردم مثل همیشه کنار پیاده رو مشغول بستنی خوردن هستند.

شب برمی گردم خانه و بساط افطار مثل هر روز ترکیب رویایی نان و پنیر و سبزی و گوجه است. خبری از شام نیست. روزه را با خرما باز میکنیم. بعدش نوبت نان لواش است که هر بار یک تکه اش پنیر و نعناع و گوجه را در آغوش بپیچد. سبز و سفید و سرخ، صحنه‌ی هنرآرایی رنگ‌هاست. و ما هنرخواران روزه‌دار غارت گران سرزمین سفره ایم.

چای و قهوه را در ماه رمضان کامل کنار میگذارم. سردرد روز اول و دوم به همین دلیل بود.

نیم ساعت که از افطار گذشت آبجوش یا میوه دستاویز ماجرا می شوند. و خب البته کاهو جزو لاینفک شب‌های رمضان است. 

غذای سحری یا تخم مرغ است و یا گاهی هیچ. زمان کوتاه بین افطار و سحر فرصت هضم غذای افطار را نمی دهد. همین است که موقع سحر میلی به غذا نیست. یا باید به اجبار چیزی چپاند و یا قیدش را بزنی و به جرعه ای آب بسنده کنیم.


حس میکنم انتهای این متن باز است. مثل اینکه وسط حرف زدن توقف کنی. این چند کلمه را به عنوان پایان متن قبول کنید. دعای قبل افطار فراموش نشود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۳
ف ر د

هم به دلیل باور بیشتر به «تساوی» زن و مرد و هم به دلیل نوع تربیت، زن‌های آلمانی روحیه مستقل و قوی دارند. اثری از نازپروردگی و لوس‌بازی در رفتارشان نیست معمولا.

بعضی از صحنه‌ها را که در شهر ببینید برای بار اول بسیار عجیب و جدید است. مثلا زنی را میبینید که با یک کوله پشتی بزرگ تنهایی در حال سفر با قطار است و یک بچه هم داخل کالسکه با خودش همراه دارد.

یا مثلا صبح قبل از طلوع روز زمستان زنی را می‌بینید که در سرما دارد شیشه‌ی فروشگاه را از بیرون تمیز میکند. یا مثلا جعبه‌های بزرگ را با چرخ‌دستی جابه‌جا میکند.


قبلا نوشته بودم که در آلمان گاهی اوقات کنار کوچه و خیابان و پارک ممکن است درخت‌های میوه هم ببینید. امروز در حالی که داشتم از کنار یک پارک رد می‌شدم شنیدم که بچه‌ای از دور درخواست گیلاس می‌کرد. کمی آنطرف تر متوجه شدم که مادرش بالای یک درخت سه متری گیلاس در بالاترین قسمت درخت در حال چیدن گیلاس است!


به نظر کسی که دنبال «تساوی» حقوق زن و مرد است باید با این جنبه‌های تساوی هم پایبند باشد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۱
ف ر د

نوبتی هم که باشد، نوبت عطر است.

کی و کجا با مسئله‌ی عطر به صورت جدی مواجه شدم؟ همان عنفوان جوانی، توی مسجد شهرمان. آن موقع عطرهای میوه مد شده بود، خصوصا هلو.

زمان دبیرستان هم یک اردوی مشهد رفتیم. آنجا توی بازار رضا یکی از عطرهای جدید و پرمشتری «مشک حرم» بود. داخل عطر فروشی پر بود از بطری های بزرگ عطر. انتخاب که میکردی، با استفاده از یک سرنگ بزرگ عطر را داخل شیشه کوچک میریخت. شیشه های عطر به طول دوبند انگشت و ضخامت خودکار بودند. سرشان هم یک چیز توپی شکل بود که میچرخید و عطر را روی خودش بیرون می آورد.


زمانی که آمدیم به پایتخت و دانشگاه، دوره ی عطر «بهشت» و عطرفروشی های مترو شده بود. بسته بندی عطرها بهتر شده بود. هنوز از همان فناوری سرنگ استفاده میکردند، ولی بطری مشتری مجهز به اسپری شده بود. فشار میدادی و عطر به صورت اسپری بیرون می پاشید.

در تمام این مدت بارها و بارها و بارها شده بود که عطری را داخل مغازه یا مترو بو کنم، بپسندم، بخرم، بیاورم خانه و بعد ببینم که بوی آن کاملا عوض شده است!

البته به جز یک بار که خوابگاه را ترک کرده بودیم و با بچه ها خانه مشترک داشتیم. پسرعموی همخانه‌مان یکبار آمده بود، عطر خوشبویی داشت که از همان مترو خریده بود. اسم عطر را پرسیدم، رفتم مترو و از فروشنده همان عطر را خواستم. وقتی توی مغازه عطر را بو کردم اصلا آشنا نبود، خوشبو نبود. ولی به پسرعموی هم‌خانه‌ام اعتماد کردم و عطر را خریدم. همان بود، خوشبو و دلپذیر. البته زمان که گذشت بوی عطر هم تغییر کرد.


کمی بعدتر برای اولین بار ادکولون خارجی هدیه گرفتم. یک شیشه‌ی بزرگ و تیره که سرش اسپری داشت. عطر تلخ و رسمی بود. چون دوستش داشتم فقط در مواقع مهم استفاده می‌کردم. نتیجه؟ چند سال طول کشید و تمام نشد. نتیجه؟ بعد از چند سال بویش تغییر کرد. انگار جلوی واکنش‌های شیمیایی را نمی‌شود گرفت.

گذشت تا اینکه رسیدم به آلمان. همان عطر تلخ را هنوز داشتم. وقتش رسیده بود که عطر جدید بخرم. خب کلا سخت‌پسند هستم. خیلی دیر چیزی را پسند می‌کنم. در همین گیر و دار یکی از این شیشه های عطر  کوچک اشانتیون به دستم رسیم. اولین اسپری را که زدم انگار بهشت را از داخل شیشه آزاد کرده باشی. شبیه معتادان کوکائین هی بو می‌کردم و مست می شدم.

همان شد عطرِ تراز، عطر معیار. چون تنوع را دوست داشتم هیچ وقت عطر تکراری نخریدم. برای پیدا کردن عطر جدید ولی حسابی وقت صرف میکنم. باید ته و توی جنس را در بیاورم. لذا رفتم سایت های اختصاصی عطر را زیر و رو کردم. فرق ادوکولن و ادوتویلت و ادوپرفیوم را خواندم. ساختار رایحه ها را خواندم، با نت‌های ابتدایی و میانی و پایانی آشنا شدم. تحلیل بوی عطرهای مختلف و مواد تشکیل دهنده شان را خواندم.

از آن به بعد می روم سراغ عطرهایی که ساختار مشابه عطر قبلی دارند. بوهای تشکیل دهنده را می خوانم. بعد یا آنلاین خرید میکنم و یا در فروشگاه یک راست میروم سراغ عطر و بدون اینکه بو کنم میخرمش.


درست است که یک عطر را تا چندین مصرف میکنیم، ولی باز هم حساب کنی عطر چیز گرانی است. اینجاست که سنت و مدرنیته به کمک همدیگر می آیند. احادیث پیامبر در مورد عطر را یادآوری میکنم، دلم خوش می شود که پول خرج کردن برای عطر خوب است.



۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۶
ف ر د

محیط کاری اینجا با تجربیاتی که در ایران داشتم خیلی متفاوته. ارتباطات خیلی رسمی تره. دوستی های نزدیک توی محل کار شکل نمیگیره. جوک و جفنگ و خنده و کارهای مشترک هم خیلی کمتره.

اکثر مکالمات در حد همون سلام علیک اول صبح و عصر بخیر است. نهایت فعالیت مشترک‌مان هم ناهار خوردن دسته جمعی است. برخلاف ایران که حتی کار به ناهار پختن دسته جمعی هم کشیده بود. حالا از بستنی خوری عصرگاهی، آب زرشک نوشی ظهرگاهی و حتی کوه‌نوردی صبحگاهی بگذریم.

خلاصه‌ی امر اینکه در محیط کاری تفریح و خوشی جایی ندارد.

در محیط توالت البته دو نوع دستمال هست. یک نوع همان رول دستمال است که در مبال قرار دارد برای خلوت تنهایی. نوع دوم ولی شبیه حوله‌ی کاغدی است و برای خشک کردن دست بعد از شستن است.

خوب حالا که اون خوشی‌های مذکور در اینجا پیدا نمیشه، خود به خود خوشی های دیگر جایگزین آن می‌شود. مثلا یکی از کارهای مورد علاقه‌ی من از یک سال پیش این است که بعد از برگشتن از دستشویی دستمال دوم (که دست را با آن خشک میکنند) را گلوله میکنم شبیه به توپ. در مسیر اتاقم وقتی از هال عبور میکنم، یک سطل آشغال آن‌طرف کنار دیوار هست. تفریح کاری من این که این گلوله را از دور و از بغل (این از بغل بودنش خیلی مهم است) داخل سطل بندازم. چیزی شبیه بسکتبال ولی طوری که دست زاویه کج دارد و روبروی حلقه قرار ندارید.


اوایل که دقتم پایین بود گاهی گلوله‌ی کاغدی بیرون می افتاد. برش می‌داشتم، برمیگشتم از دم درب دستشویی دوباره راه می‌افتادم سمت اتاقم، و در مسیر به همان شیوه توپ را دوباره پرتاب می‌کردم. گاهی این کار را تا ۴-۵ بار تکرار می‌کردم.

خدا را شکر کریدورها دوربین مدار بسته ندارند. وگرنه این مطلب را باید از درمانگاه روانی اشمیت-شولتز می‌نوشتم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۳
ف ر د

امروز رفتم که از منشی‌مان سوالی بپرسم. وارد اتاقش شدم. بعد از سلام و علیک گفت که: ئه! داشتم بهت ایمیل میزدم در مورد لیست دانشجویان ترم جدید.

میخواستم نگاهی به لیست بیاندازم، برای همین رفتم پشت میز.

همینطور که داشت پنجره های باز را روی کامپیوترش جستجو میکرد که فایل اکسل را بیاورد، دیدم که توی مرورگر اینترنتش صفحه شخصی من باز است، با همان عکس فتوژنیک و دلفریب!

من حدس زدم که احتمالا صفحه را باز کرده است که آدرس ایمیل را کپی کند. ولی خودش احساس کرد که انگار لازم است توضیحاتی بدهد. گفت: اوه! این صفحه همیشه اینجا باز نیست ها! همین الان بازش کردم، میخواستم آدرس صفحه ات را به دانشجوها بدهم. بعد هم جوری نگاه کرد که انگار خودش احساس میکند که توضیحاتش قانع کننده نبوده است.

البته من از همان اول هم فکر دیگری نکرده بودم. به این دلیل که ایمان دارم این قیافه دیدن ندارد. و دوم اینکه خودم گاه گاهی دنبال ایمیل همکارها، لیست مقالاتشان، بیوگرافی شان صفحه هایشان را چک میکنم.

درس امروز: خونسرد باشید، دیگران الزاما تفسیر بدی از کار شما نمی کنند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۹
ف ر د
چندین سال است که این فکر و نگرانی همراه من هست که آینده چگونه است؟ دیر یا زود باید تصمیم هایی بگیرم و مسیر زندگی ام را تعیین کنم. همان تصمیم هایی که سعی داشتم سالهای سال به تعویق بیاندازم. اینکه چه شغلی خواهم داشت، و در کدام شهر و یا حتی کشور ساکن خواهم بود سوالهایی است که جواب نداشتن برایشان مرا به سرگردانی می اندازد.

نمی دانم وضعیت دیگران چگونه است ولی من هیچ گونه شغل ایده آلی در ذهن ندارم. همیشه، همه‌ی گزینه‌ها برایم روی میز بوده است و همیشه، همه گزینه‌ها به یک اندازه ناچسب بوده است و هیچ کدام ذوقی در من ایجاد نمی‌کند.

تا الان، همیشه همه چیز برای من موقتی بوده است. همیشه خواسته‌ام که زودتر تمام کنم و بروم. وقتی که در ایران مشغول کار بودم هر روز منتظر بودم که کارهای رفتنم ردیف بشود و بروم. وقتی اینجا کارم را شروع کردم هیچ وقت به عنوان کار دائم بهش فکر نکردم. همیشه منتظر رفتن بوده‌ام. حتی وسایل خانه را در حد بسیار مختصر تهیه کردم طوری که بتوانم در صورت نیاز در عرض یک هفته چمدان را ببندم و از اینجا بروم به کشوری دیگر.

اولین گزینه‌ی روی میز از سمت راست، برگشتن به ایران است، به تهران. تهران این شهر مخوف و شلوغ و کثیف که صبح تا شب مشغول سگ دو زدن است و انگار هیچگاه به آرامش نمی‌رسد. همیشه نفس‌نفس می‌زند. زندگی در تهران برای من رعب‌انگیز است. علاوه بر آلودگی و ترافیک، ترس من از زلزله کار را سخت‌تر می‌کند.

البته تهران چیزهایی دارد که بسیار دوست دارم. این شهر در بهار لوند و دلفریب است. پیچ‌های امین‌الدوله و شاخه های آویزان یاس در کوچه های قدیمی زیباست ولی آنچه مورد نظر این جناب مستطاب است ارتفاعات شمال تهران است. بهار تهران نسخه‌ی trial و کِرَک شده‌ی طبقه پایینی بهشت بود.

از فروردین کم‌کم برف‌های پیازچال آب می‌شود، وسط دره رود کوچکی به راه می‌افتد و می‌رود پایین تا نزدیکی‌های شیرپلا. گلابدره پر می‌شود از شکوفه‌های درختچه‌ها. مسیر آبشار دوقلو کم‌کم به رنگ سبز کم‌رنگ پسته‌ای در می‌آید. کنار پناهگاه کلک‌چال سبزه‌هایی شبیه چمن از زمین بیرون میزنند و زیر نور خورشید مخمل چشم نوازی می‌شوند. از آبشار دارآباد که کمی منحرف شوی ریواس‌ها را هم می‌توانی ببینی که جوانه زده‌اند از زیر زمین.

یکی دو سال آخری که ایران بودم محل کارم نیاوران بود. صبح‌ها از پایین شهر، اتوبان جنوب به شمال را طی می‌کردم و تا برسم به آنجا، کوه‌ها را با حسرت نگاه می‌کردم. شنیده‌اید که مثلا «دلش پر میکشد»؟ همان حس را داشتم. تا اینکه جمعه برسد و کسی را پیدا کنم که همنوردم بشود و برویم به دل کوه.

خاطرات خوب و دوست داشتنی من از تهران تقریبا منحصر در کوهپیمایی هاست. یک گوشه از قلبم جعبه‌ای هست جواهرنشان. آدم‌هایی که همنوردم بوده اند را آنجا نگه داشته‌ام.

بهار اندر بهار اندر بهار بود. بهار جوانی ما بود که در بهار طبیعت می‌گذشت در کنار کسانی که دوست‌شان داشتیم. این حس شگفت‌آور دوست‌داشتنی شاید به همین دلیل باشد.

اگر زانویش را دارید و تهران هستید دریغ نکنید، از دست ندهید بهار دلارای پیش رو را.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۴
ف ر د