الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۱۶ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

بدترین سوتی تاریخ کاری خودم را داده ام. به قول خارجی ها «آی هو دراپت ده بال».

خدایا حکمتش را نمی دونم. شاید داری کمک میکنی که توانایی خودم در مدیریت بحران را افزایش بدهم. مرد آن باشد که در کشاکش دهر، سنگ خرد شده ی قاره ی آسیا باشد.

خلاصه که آتشفشان خاموش را روشن کرده ام. موقع فرار است گرامی.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۴
ف ر د

راستش از وقتی که از کانالهای تلگرامی خارج شده ام تقریبا ارتباط خبری ام با ایران خیلی کم شده است. حتی گاهی اوقات متوجه مناسبت‌ها نمی‌شوم، مگر اینکه در گروه‌های دوستانه کسی چیزی بگوید/بنویسد.

چند تا جوک آمد و متوجه شدم که روز معلم آمده است.

خیلی علاقه‌مند به شغل معلمی نبوده‌ام. البته تدریس را دوست داشته‌ام. اینجا به اقتضای کارمان گاهی دانشجوها زیر دستمان کار می‌کنند و راهنمای پروژه‌شان می‌شویم.

یکی دو سال پیش دانشجویی داشتم از آمریکای لاتین. سرپرست پروژه‌اش من بودم. آدم‌های اهل آن منطقه معمولا خوش‌برخورد و گرم هستند. لذا رابطه من و این دانشجو هم دوستانه بود.

وقتی که کارش تمام شد درخواست کرد که برایش توصیه نامه بنویسم که بتواند از یک دانشگاه آلمانی پذیرش بگیرد. امروز ایمیل زد و گفت که هم پذیرش گرفته است و هم توانسته جزو ۲۰ نفری باشد که به آنها فاند تعلق میگیرد.

حس خوبی میدهد. با خودم میگویم لابد معلم ها دلشان به همین خوشی‌ها خوش است (که ببینند بخشی از تلاششان خرج موفقیت دانش آموزشان شده است). خلاصه که غبطه خوردم به حال معلمی که دانش آموز خوب دارد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۵
ف ر د

محیط کاری اینجا با تجربیاتی که در ایران داشتم خیلی متفاوته. ارتباطات خیلی رسمی تره. دوستی های نزدیک توی محل کار شکل نمیگیره. جوک و جفنگ و خنده و کارهای مشترک هم خیلی کمتره.

اکثر مکالمات در حد همون سلام علیک اول صبح و عصر بخیر است. نهایت فعالیت مشترک‌مان هم ناهار خوردن دسته جمعی است. برخلاف ایران که حتی کار به ناهار پختن دسته جمعی هم کشیده بود. حالا از بستنی خوری عصرگاهی، آب زرشک نوشی ظهرگاهی و حتی کوه‌نوردی صبحگاهی بگذریم.

خلاصه‌ی امر اینکه در محیط کاری تفریح و خوشی جایی ندارد.

در محیط توالت البته دو نوع دستمال هست. یک نوع همان رول دستمال است که در مبال قرار دارد برای خلوت تنهایی. نوع دوم ولی شبیه حوله‌ی کاغدی است و برای خشک کردن دست بعد از شستن است.

خوب حالا که اون خوشی‌های مذکور در اینجا پیدا نمیشه، خود به خود خوشی های دیگر جایگزین آن می‌شود. مثلا یکی از کارهای مورد علاقه‌ی من از یک سال پیش این است که بعد از برگشتن از دستشویی دستمال دوم (که دست را با آن خشک میکنند) را گلوله میکنم شبیه به توپ. در مسیر اتاقم وقتی از هال عبور میکنم، یک سطل آشغال آن‌طرف کنار دیوار هست. تفریح کاری من این که این گلوله را از دور و از بغل (این از بغل بودنش خیلی مهم است) داخل سطل بندازم. چیزی شبیه بسکتبال ولی طوری که دست زاویه کج دارد و روبروی حلقه قرار ندارید.


اوایل که دقتم پایین بود گاهی گلوله‌ی کاغدی بیرون می افتاد. برش می‌داشتم، برمیگشتم از دم درب دستشویی دوباره راه می‌افتادم سمت اتاقم، و در مسیر به همان شیوه توپ را دوباره پرتاب می‌کردم. گاهی این کار را تا ۴-۵ بار تکرار می‌کردم.

خدا را شکر کریدورها دوربین مدار بسته ندارند. وگرنه این مطلب را باید از درمانگاه روانی اشمیت-شولتز می‌نوشتم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۳
ف ر د

امروز رفتم که از منشی‌مان سوالی بپرسم. وارد اتاقش شدم. بعد از سلام و علیک گفت که: ئه! داشتم بهت ایمیل میزدم در مورد لیست دانشجویان ترم جدید.

میخواستم نگاهی به لیست بیاندازم، برای همین رفتم پشت میز.

همینطور که داشت پنجره های باز را روی کامپیوترش جستجو میکرد که فایل اکسل را بیاورد، دیدم که توی مرورگر اینترنتش صفحه شخصی من باز است، با همان عکس فتوژنیک و دلفریب!

من حدس زدم که احتمالا صفحه را باز کرده است که آدرس ایمیل را کپی کند. ولی خودش احساس کرد که انگار لازم است توضیحاتی بدهد. گفت: اوه! این صفحه همیشه اینجا باز نیست ها! همین الان بازش کردم، میخواستم آدرس صفحه ات را به دانشجوها بدهم. بعد هم جوری نگاه کرد که انگار خودش احساس میکند که توضیحاتش قانع کننده نبوده است.

البته من از همان اول هم فکر دیگری نکرده بودم. به این دلیل که ایمان دارم این قیافه دیدن ندارد. و دوم اینکه خودم گاه گاهی دنبال ایمیل همکارها، لیست مقالاتشان، بیوگرافی شان صفحه هایشان را چک میکنم.

درس امروز: خونسرد باشید، دیگران الزاما تفسیر بدی از کار شما نمی کنند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۹
ف ر د

دفاع از رساله‌ی دکترا در کشورهای مختلف متفاوت است. در بعضی کشورها مثل ایران، جلسه دفاع بسیار جدی، مهم و طولانی است و در برخی دیگر از کشورها بیشتر جنبه نمادین دارد. در این بین هلند به دسته دوم تعلق دارد.

در هلند، ابتدا دانشجوی دکترا رساله‌ی خودش را به دانشکده تحویل میدهد، رساله‌اش مورد ارزشیابی قرار می‌گیرد و او باید ایرادات و اصلاحات پیشنهادی را اعمال کند. سختی کار تا همین جا است. در صورت تصویب و تایید رساله، کار تمام است. مدرک دکترا آماده می‌شود. ولی دانشجو می‌تواند یک جلسه‌ی دفاع غیرالزامی و نمادین داشته باشد که حالتی شبیه تئاتر دارد!

جلسه دفاع از پایان‌نامه دکترا در هلند یادآور جلسات دادگاه در قرن 18 میلادی است. آداب خاص و سنتی دارد. کمیته داوران دارای پوشش خاصی است که شامل شنل و کلاه است. هنگام ورود و خروج کمیته ی داوران، همه حضار باید بر پا شوند.

دانشجو دارای دو ساقدوش است که در سمت چپ و راست او قرار دارند. در صورتی که عضوی از کمیته داوری سوالی از صفحه مشخصی از پایان‌نامه داشته باشد، یکی از ساقدوش‌ها متن را از رساله می‌خواند و سپس دانشجو باید پاسخ دهد.

زمان دفاع باید کمتر از 45 دقیقه باشد. بعد از 45 دقیقه، یک نفر وارد سالن خواهد شد، چیزی بر روی زمین می‌کوبد و دستور می‌دهد که سوال و جواب متوقف شود!

سپس کمیته داوران اتاق را ترک می‌کنند و برای شور (الکی!) به بیرون می‌روند. بعد از چند دقیقه باز می‌گردند. پس از خواندن متنی مشخص، مدرک دکترا به دانشجو تحویل می‌شود.

فیلم زیر توسط دانشگاه لایدن هلند منتشر شده است و بخشی از رسوم جلسه دفاع را توضیح می‌دهد (زیرنویس ترجمه‌ی آزاد از من است).




دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 1 ثانیه

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۷
ف ر د

دیشب تا ساعت 11:30 شب در آزمایشگاه مشغول بودیم. من و دو نفر دیگر از همکارها.

گفته بودم که دستگاه قهوه‌ساز آزمایشگاه خراب شده بود. چند بار تلاش کردیم برای تعمیرش ولی هر بار شکست خوردیم. دست آخر تصمیم گرفتیم که یک دستگاه مشابه دست دوم بخریم و بعدا سر فرصت آن یکی را تعمیر کنیم (بیماری اختلال وسواس فکری که مانع از بیخیال شدن میشود).

تا هفته پیش همه اعضای آزمایشگاه به نوعی درگیر ددلاین‌های مهم بودیم. لذا دیروز اولین فرصتی بود که قهوه ساز جدید را تمیز کنیم. بعد از تمیز کردن متوجه شدیم که این قهوه ساز هم ایراد دارد. ایرادش هم این است که قهوه را درشت آسیاب میکند. لذا محصول خروجی اش مزه ی آب زیپو میدهد.

دل و روده دستگاه را بیرون ریختیم که مشکل را پیدا کنیم. این قهوه‌ساز نسبتا پیچیده است، چون اصطلاحا تمام اتوماتیک است. یک مخزن دارد برای دانه درشت قهوه، خودش قهوه را آسیاب میکند، فشرده میکند، آب جوش را از آن عبور میدهد و قهوه تازه میدهد.

ایراد قاعدتا از آسیاب بود. موتور آسیاب را خارج کردیم، قطعات را جدا کردیم تا بالاخره مشکل را یافتیم؛ تعمیرکار قبلی قطعات را به خوبی روی هم سوار نکرده بود. برای تست و یافتن مشکل حدود 10-20 بار ماشین را سر هم کردیم، از آن قهوه گرفتیم و دوباره بازش کردیم. دست آخر با ممارست فراوان و استقامت بی نظیر توانسیتم همه ایرادات را برطرف کنیم و شب هنگامی که ماشین را دوباره سر هم کردیم و تست آخر را گرفتیم طعم و عطر قهوه توی آشپزخانه پاشید. حیف که دوربین مدار بسته نداشتیم برای ضبط کردن 6 ساعت تلاش مستمر.

قرار شد اگر کارمان را از دست دادیم، برای استخدام در شرکت فیلیپس اقدام کنیم و بعد در رزومه مان تعمیر و نگهداری دستگاه های قهوه‌ساز را اضافه کنیم. اگر روزی این گروه را ترک کنم، نامی که از من به یادگار می‌ماند این است که «در مواجه با قهوه‌ساز، تعمیرکارِ دلسوزی بود».

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۶
ف ر د
مطلبی خواندم از خطیب معروف جناب حاجی قاسمیان با این عنوان که غربی‌ها نان بازو می‌خورند (لینک تلگرام). در قسمتی از این مطلب آمده است که "یکبار حدود ساعت ۱۰-۱۱ شب به کتابخانه مرکز رولکس سوئیس رفته بودم، بیخ تا بیخ دانشجوها نشسته بودند و درس می خواندند. عکس آنرا منتشر کردم و نوشتم مفت چنگشان! دنیا را میخورند بخاطر این همه زحمت و پشتکاری هست که دارند. دانشجو بود که تحقیق میکرد، می نوشت و ..."

من هر چند با کلیت نتیجه گیری تا حد زیادی هم‌عقیده هستم. ولی به نظرم جناب قاسمیان از جهت علت پیشرفت غربی‌ها دچار خطای ساده‌سازی شده اند و مسئله را بسیار تقلیل داده‌اند.
 
بگذارید از اینجا شروع کنم که «کتابخانه مرکز رولکس سوئیس» در حقیقت نام کتابخانه‌ی دانشگاه ای-پی-اف-ال است. این دانشگاه تقریبا بهترین دانشگاه فنی سوئیس است. چیزی شبیه دانشگاه صنعتی شریف در ایران. احتمالا شرکت رولکس هزینه‌ی احداث این کتابخانه را پرداخت کرده و به همین دلیل اسم رولکس را روی این ساختمان گذاشته اند.
خب در چنین دانشگاهی کاملا طبیعی است که شما ساعت ۱۰-۱۱ شب دانشجویان را در حال مطالعه ببینید. آیا اگر به دانشگاه شریف یا تهران بروید دانشجویان تا این ساعت درس نمیخوانند؟ میخوانند. لذا از این حیث تفاوتی بین دانشگاه ما و دانشگاه آنها نیست.

چرا ما موقع ریشه‌یابی مشکلات، انگشت اتهام را میگیریم سمت کسانی که در هِرَم تصمیم گیری در پایین ترین رده هستند؟ چرا از دید ما مقصر مردم و دانشجویان و طلبه‌ها هستند؟ کسانی که اختیار تصمیم گیری کلان ندارند، بلکه معلول و مفعول سیاست‌گذاری هستند؟

در دانشگاه قبلی ما (ایران)، کتابخانه دانشگاه ساعت ۱۰ شب تعطیل میشد. به خاطر مسایل فرهنگی و حراستی! هر چند ما به عنوان دانشجو تمایل و نیاز داشتیم به مکانی که بتوانیم تا دیر وقت درس بخوانیم ولی امکانش وجود نداشت. همان کتابخانه‌ای که تا ۱۰ باز بود هم آنقدر کوچک بود که هیچ وقت به اندازه کافی جا نداشت برای دانشجویان. بعضی‌ها میرفتند توی نمازخانه‌ی خوابگاه. من خودم از کسانی بود که اصلا توی خوابگاه نمی توانستم درس بخوانم. دنبال سوراخ سمبه‌های دانشگاه بودیم که یک میز و صندلی خالی داشته باشد برای درس خواندن. چرا نباید به مسئولین دانشگاه اعتراض کرد که مکان کافی برای مطالعه در اختیار دانشجوها نمی گذارند؟ چرا کاری نمیکنیم که در ایران هم بشود تا ساعت ۱۱-۱۲ در دانشگاه ماند برای مطالعه؟ چرا همیشه تقصیر دانشجوی بی نواست؟

دانشگاه‌های آلمان (مثل خیلی از جاهای دیگر در دنیا) نرده و نگهبان و حصار ندارد. جزوی از شهر است. هر کسی میتواند از داخل آن عبور کند. کتابخانه‌ی دانشگاهی که الان در آن مشغول هستم به صورت شبانه‌روزی باز است. درب ورودی اش با کارت دانشجویی باز می‌شود. فرقی نمیکند لحظه تحویل سال نو باشد یا عید پاک یا ساعت ۴ صبح، دانشجو میتواند وارد بشود. هفت هشت طبقه کتابخانه عظیم که دارای سالن مطالعه مخصوص هست. و میشود در کنار مخزن کتاب ها هم مطالعه کرد. چنین امکانی در کدام کتابخانه‌ی ایران هست؟ خیر. به طور کلی دلیلش «امنیت» است. نبود امنیت در ایران تقصیر دانشجو است یا مسئله‌ای کلان و سیستمی؟

آیا برای پیشرفت کردن فقط نیازمند این هستیم که دانشجویان (و طلبه‌ها) تا دیر وقت درس بخوانند؟ خب همان کسانی که مثلا در دانشگاه تهران یا شریف یا ... شبانه‌روزی درس میخواندند الان کجای کشور هستند؟ در کدام تصمیم گیری مهم شرکت دارند (جز انتخابات!).

آنچه در آلمان یا سوئیس یا فلان کشور میبینیم به عنوان پیشرفت، حاصل یک سیستم است که به صورت هدفمند اجزایش با همدیگر هماهنگ هستند. اگر چنین سیستم کارآمدی در کشور ما وجود ندارد باید انگشت اتهام را به سمت مسئولین و تصمیم‌گیران کلان گرفت نه به سمت بی‌تاثیر‌ترین و بی‌اختیارترین ها.

اگر حاج آقا قاسمیان بیشتر دقت کرده بود احتمالا در همان کتابخانه‌ی دانشگاه ای-پی-اف-ال تعداد زیادی دانشجوی ایرانی میدید که تا ساعت ۱۱ مشغول مطالعه اند. آن وقت میدیدند که ما کمبود دانشجوی درس‌خوان نداریم. و باید سوال کنیم این چرا سوئیسی‌ها نان بازوی ایرانی‌ها را میخورند؟ جواب همان سیستم فشل و ناکارآمدی است که عرض شد. گاهی اوقات خطای ساده‌سازی از آنچه فکر میکنیم به ما نزدیک‌تر است.
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۵۴
ف ر د

الان که بعد از ظهر روز سه شنبه است و آزمایشگاه تقریبا خالی است و فضا سوت و کور است، بیشتر از هر وقت دیگری به لحاف و تاریکی فکر می‌کنم. نه به خاطر چیزهایی که گفتم. بلکه چون خسته ام. یکی دو درجه تب دارم. یک حالت ضعف مختصر عمومی هم در من مشاهده میشه. چایی-زنجبیل-عسل دیشب خیلی افاقه نکرده. امروز هم از بس حرف زدم مغزم خسته شد. مکالمه به زبانِ غیرمادری خیلی خسته کننده است. شیره‌ی مغز را می‌کشد.

حالا حس رضا عطاران را می فهمم اون وقتی که میگفت «خوابم میاد». هم خسته ام و هم دور از لحاف احساس ناامنی میکنم. دوست دارم زمان را بگذارم روی دور تند، خیلی تند. زود زمان بگذرد و برسم به شنبه صبح. زیر لحاف جمع بشوم و تا لنگ ظهر در تاریکی روزهای زمستان بخوابم. صبح شنبه کم از شام پادشاهی نیست.

چقدر فاصله ام با شنبه صبح زیاد است. تا موقعی که بتوانم راحت تا صلاة ظهر بخوابم، در سکوت و آرامش. توی تقویم کمتر از 4-5 روز است ولی برای من مثل چهار-پنج سال به نظر می آید. گاهی چیزها از آنچه در آینه‌ی معنا می‌بینید از شما دورترند.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۱۸
ف ر د

قبلا یکی دو بار در مورد «جشن آخر سال آزمایشگاه» خاطراتی نوشته بودم. این جشن تقریبا اواسط یا هفته سوم دسامبر در گروه ما برگزار میشه. قبلا گفته بودم که این جشن بسیار یخ، نچسب و غیرقابل تحمل است. خب امسال حداقل برای من کمی تفاوت داشت.

برخلاف دو سال اخیر و مشابه چند سال قبل، قرار شد امسال این جشن را داخل آزمایشگاه برگزار کنیم و نه داخل رستوران. قرار بر این بود که هر کسی مقداری غذا یا شیرینی یا سالاد بیاورد و یک بوفه‌ی چند ملیتی و متنوع داشته باشیم. منِ حقیرِ سراپا تقصیر هم از آن جهت که (به لطف خدا و کم‌کاری دوستان) بسیار آشپز متبحر و خبره‌ای هستم وعده دادم که مختصری خورش فسنجان تهیه کنم.

صبح به جای اینکه بروم سمت ایستگاه تِرَم تا به سر کار بروم، ماندم در خانه و دست به گوشت‌کوب شدم. گردوها را با گوشت‌کوب له کردم، پیاز رنده‌شده را اضافه کردم، کمی بعدتر تکه‌های مرغ را ریختم و مرحله‌به‌مرحله فسنجان را آماده کردم. در کنار خورش‌ها، این حقیر دستی هم در پخت برنج آب‌کش شده دارد. ولی خب به خاطر ضیق وقت مجبور شدم از پلوپز استفاده کنم.

چند ساعتی طول کشید تا خورش آماده شد. بازی پرسپولیس-صنعت‌نفت که به پنالتی رسید مجبور شدم حرکت کنم به سمت دانشگاه. دو قابلمه را روی هم داخل یک کیسه پارچه ای گذاشتم و رفتم به سمت آزمایشگاه. وقتی رسیدم اول از همه نتیجه بازی را چک کردم، حالی دست داد.

ساعت 5 عصر غذاها، شیرینی ها، سالادها و نوشیدنی ها را بردیم داخل سالن. چیدیم روی میزهایی که کنار دیوار بودند. روی بقیه میزها وسط سالن شمع روشن کرده بودند که حس و حال کریسمس و جشن داشته باشد. موعدش فرا رسید. معمولا در ابتدای چنین جشن هایی استادها (دو استاد) گزارش کوتاهی از سال قبل می‌دهند با آرزوی خرکاری و موفقیت بیشتر در سال آینده.

قبلش این را بگویم که یکی از دلایل یخ بودن و بی مزه بودن جشن‌های ما این است که فضا چندان دوستانه و طنز و راحت نیست. آدم‌ها عصا-قورت-داده و جدی هستند. البته این را هم اضافه کنم که سطح طنز آلمانی‌ها بسیار پایین است، و جوک‌ها بسیار ساده هستند.

ابتدای مراسم منشی جدیدمان به زبان آلمانی شروع به خوش آمدگویی و توضیح‌دادن کرد که مثلا «به به! انواع مختلف غذا و خوراکی و نوشیدنی هست، بخورید و بیاشامید و لذت ببرید ولی در آخر مراسم کمک کنید تا آشغالها را جمع کنیم و وسایل را برگردانیم به آشپزخانه». بعد به انگلیسی سوال کرد که چقدر از حرف‌های من را متوجه شدید؟ به شوخی گفتم: اینکه باید غذاها را بریزیم سطل آشغال و وسایل را برگردانیم آشپزخانه. حالا آنقدر هم خنده‌دار نبود ولی یخ مجلس را شکست و قبح خندیدن از بین رفت. روز بعد که به اتاق منشی رفتم داشت با یک آلمانی در مورد مهارت‌های زبان آلمانی من و طنز فاخر شب گذشته صحبت می‌کرد!

در آخر جشن، یکی از همکاران آلمانی در مورد رسم و رسوم منطقه خودشان چند اسلاید ارائه کرد. برای من جالب بود که فهمیدم آلمان بر خلاف تصور من آنقدر هم از لحاظ فرهنگی یک‌دست نیست. چون مطالبش برای بقیه آلمانی‌ها جدید بود. در آخر ارائه یکی از همکاران آلمانی رو به من گفت: لطفا در مورد آلمان تصور بد نکن، این رسم و رسوم مختص به یک منطقه خاص است!

این اولین باری بود که از بودن در یک جشن کاری لذت می‌برم. نمی‌دانم شاید به این دلیل که امسال فشار کارها نسبتا کمتر شده، یا به این دلیل که فکر می‌کنم این آخرین باری است که در چنین جمعی جشن آخر سال را برگزار خواهم کرد. یا شاید هم به این خاطر که جو آزمایشگاه کمی بهتر شده است با آمدن منشی جدید و رفتن چند همکار قدیمی.


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۹
ف ر د

هنوز بعد از چند سال زندگی در آلمان، با مناسبت‌ها و تعطیلی‌های آلمانی ارتباطی برقرار نکرده‌ام. برای ما مهاجران، این مناسبت‌ها فقط یک روز تعطیل شبیه بقیه روزها است؛ خالی از مفهوم، خالی از نوستالوژی، خالی از احساس. تعطیلات عید پاک مطلقا تفاوتی با روز اتحاد ندارد. برای ما، این تعطیلی‌ها نه یادآور خاطرات شیرین کودکی است و نه همراه است با مسافرت و دورهمی‌های خانوادگی (خلاف آنجه در نوروز داریم). نه همراه با یک ارتباط اجتماعی است (شبیه محرم) و نه حاوی یک مضمون روحانی و عاطفی است (شبیه ماه رمضان). از دید ماها، همه مناسبت‌های تقویم یکسان و بی‌روح است!


در آخرین ماه میلادی سال هستیم. کم‌کم نزدیک کریسمس و جشن سال نو میشویم. دکور مغازه قشنگ‌تر شده است، با تِم های درخت کاج و برف و رنگ‌های قرمز و سبزِ تیره. بازارچه‌های موقت کریسمس هم شب‌ها دایر شده‌اند.

امروز که به محل کار آمدیم، یک تکه شکلات کوچک (عکس پایین) روی میز هرکدام مان بود. از هر نظر کوچک و کم ارزش. همکار آلمانی‌مان که آمد گفت که امروز مثلا روز نیکولای است و احتمالا این شکلات را مُنشی‌مان به همین مناسبت روی میزها گذاشته! بعد توضیح داد که طبق رسم قدیمی‌شان، در این روز بچه‌ها کفش‌های‌شان را بیرون در می‌گذارند و جناب "نیکولای" نیمه شب هدیه‌ای داخل آن می‌گذارد! رسمی شبیه به سنتاکلاز یا بابانوئل آمریکایی‌ها.

خب با قرار دادن یک شکلات روی میزها، منشی ما باعث شد که کمی بیشتر با فرهنگ‌شان آشنا بشویم. در مورد رسم‌هایشان بیشتر بدانیم و نام جناب سَنت نیکولای به گوش‌مان آشنا بشود. راستی دیشب در فضای مجازی اینطور به نظر می‌آمد که احتمالا امروز روز میلاد پیامبر است!


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۲
ف ر د