سلام نازنین،
چند باری آمدم دست به کیبورد بشوم و مطلب جدید بنویسم. احساس کردم دیگر تناسبی بین شخصیت وبلاگ و مطالب وجود ندارد. در حقیقت احساس میکنم وارد یک زندگی و شخصیت دیگر شده ام و باید با زندگی و شخصیت قبلی خداحافظی کنم. شخصیت این وبلاگ برای من هنوز یک دانشجوی کارشناسی ساده است که سالهای پرباری در ادامه زندگی اش وجود دارد. این تصویر مسلما با واقعیت تفاوت بسیاری دارد. اخیرا هر مطلبی که اینجا میخواستم بنویسم احساس میکردم از آنچه باید باشد و از آنچه باید باشم عقب تر است.
احتمالا پرونده این وبلاگ بعد از حدود ۱۱ سال (با احتساب سالهای بلاگفا) بسته شود. شاید جایی دیگر با اسمی دیگر وبلاگی ساختم. خدا داند. ولی شخصینویسی در این وبلاگ به پایان خودش رسیده. شاید کماکان مطالبی از جنس «در سرزمین ژرمن ها» را در کانال ببینیم ولی بخش اصلی و دوستداشتنی وبلاگ برای من تمام شده.
به نظر من هر سنی اقتضای خودش را دارد. چیزهایی هست که برای آن سن پذیرفتنی و قابل قبول اند. بعد و قبلش نه. با این واقعیت روبرو شدم که رده سنی من تغییر کرده است. باید برسم به اقتضائات این سن. از دهههای قبلی زندگی خاطراتی مانده که هر روز کم رنگ تر میشوند و این هشدار زمان است به ما که باید گذشته را فراموش را کرد و چشم به امروز و فردا دوخت.
القصه اینکه گر برفتیم عذر ما بپذیر/
ای بسا آرزو که خاک شده.