یا مثلا بدن بیچاره چه چیزی بسوزاند؟
خب ماه رمضان هم به روزهای سخت خودش رسیده.
بیشتر از 20 ساعت در روز از خوردن و آشامیدن خبری نیست. شاید هفته های اول و دوم بدن ذخیره کافی داشته باشه که این مدت طولانی را تحمل کنه. ولی وقتی به هفته های آخر میرسیم و خصوصا بعد از شب قدر، بدن تقریبا هر چیزی از چربی و گوشت را که داشته قبلا آب کرده و دیگه باید زور بزنه تا بتونه یه چیزی برای سوزاندن پیدا کنه.
حالا حساب کن که توی این وضعیت میرسیم به شب قدر.
مراسم شب قدر را توی حسینیه لبنانی ها شرکت میکنیم. به علت اینکه فاصله افطار و سحر بسیار کوتاهه، بعد از مراسم عملا کسی به مراسم سحرخوری در منزل خودش نمیرسه. لذا اکثرا همونجا دور هم یه چیزی میخورند.
خب لبنانی ها یک رسم خیلی ناجور دارند و اون اینکه سحری شان برخلاف افطاری شون بسیار ساده است. مثلا شب گذشته سحری ما از موارد زیر تشکیل شده بود: نان، چند بشقاب ماست که رویش روغن زیتون بود، چند تکه پنیر که کنارش زیتون بود. همین و تمام. از این سفره با توجه به زمان حدود 5 لقمه نان و پنیر خوردم.
حالا داستان شب قبل از شب قدر را تعریف کنم. موقع افطار رسیدم خانه، چشم دوختم به ساعت و آنقدر منتظر ماندم تا اذان شد. مثل همیشه یک سحری مختصر خوردم و بعد از شدت خستگی خواستم 5 دقیقه دراز بکشم. بعد از 5 دقیقه که چشم باز کردم دیدم دو ساعت از وقت سحری گذشته است. نه آبی خورده بودم نه غذایی.
خب حالا تصور کن یک روز را بدون سحری بگذارنی، بعدش یک افطار مختصر بخوری و مراسم شب قدر را شرکت کنی و بعد برای سحری 5 لقمه نان و پنیر بخوری و منتظر بمانی که بیش از 20 ساعت بعد دوباره افطار کنی!
در ماه رمضان انگار زمان هم روزه است. در طول روز ضعیف است و آرام حرکت میکند. افطار که بشود با عجله شروع میکند به فعالیت.
با همه این وضعیت، باید خدا را شکر کنم حداقل از دو جنبه: یکی اینکه هوای امسال خنک است، هر روز عصر باران داریم. دوم اینکه از نظر ساعت کاری تحت فشار نیستیم. بردگانی نسبتا آزاد هستیم.