دیالوگ های ماندگار- میدونی کجا؟
+ صد بار بهت گفتم مستوفی پشتش گرمه، از یه جایی حمایت میشه.
- بله. میدونی کجا؟ همون جایی که حقیقت مُثله شد، میدونی کجا؟ پای اون سفینه فضایی که تو خیابونای شهر جلوی چشم حیرت زده ی خلق الله رژه میره. یه بار که توش لم دادی، باد میافته به غبغبت، کَک به تُنبونت.
حقیقت میدونی کجا گم شده؟ لای جرز خشت و گل همین برج و باروهای سر به فلک زده. وقتی هوس می کنی تو طبقه ی 22ام شنا کنی وجدانت از خِشتک ات میزنه بیرون، آب جکوزی با بقیه ی نجاست ها میشوره و میبره اونجایی که عرب نی انداخت.
تخم سگ قضیه همین رفیق رفقای خودمون اند که از شکل «آبسردار» و «آب منگل»1 حالشون به هم خورد، محض هواخوری رفتند نیاورون و قیطریه. اما دیگه برنگشتند.
+ باریکلا. این شد یه حرف حساب. ما باید اول همین رفیق رفقا را برگردونیم سر جای اولشون. اینها که برگردند حقیقت هم برمیگرده سر جاش.
- حقیقت وقتی برمیگرده که، اگه یکی خواست حق حساب بگیره دست و دلش بلرزه. هر کی خواست ضعیف کُشی کنه، پاش گیر بیافته. اعتقاد مردم پای همین برج ها دود شد رفت هوا ...
دقیقه ی 58 به بعد http://www.aparat.com/v/haONU
1. دو تا از محله های تهران
توضیح: بی هیچ ارتباطی به قضایای اخیر (حقوق های نجومی و مدیرعامل فلان بانک)