از خاطرات سفر استاد به ایران
استاد عزیز ما از سفرش به ایران چند تا خاطرهی برجسته داشت. اول اینکه او را برده بودند سر مزار «چند دانشمند و محقق دانشگاهی که به دست آمریکا ترور شده بودند». ظاهرا منظور همان شهدای هستهای بوده است. حدس میزنم که یادمانی برای شهدای هستهای جایی ساخته باشند و منظور او از مزار، همان یادمان بوده باشد. برایش توضیح دادم که این اتفاق همین چند سال پیش افتاد، متهمان آن هم اسرائیل و آمریکا بودهاند.
یکی دیگر از خاطرات جالبش این بود که او را برده بودند به «بازار بزرگ تهران». گفت انتظار داشتم با یک محیط قدیمی و سنتی روبرو شوم ولی محصولات همه مدرن بود، آدمها همه مدرن.
و میگفت که قرار بوده او را به مسجدی ببرند در «بازار تهران» ولی ترس داشته از اینکه ممکن است راهش ندهند یا برخورد بدی با او داشته باشند، ولی بعد از اینکه رفته است استقبال خیلی خوبی دیده بود و تعجب کرده بود از مهربانی ایرانیها. میگفت مردم با ما خوش و بش میکردند، عکس میگرفتند و این خلاف چیزی بود که انتظارش را داشت.
پرسیدم که آیا بعد از سفرت به ایران برای رفتن به آمریکا مشکلی نداشتی؟ چون قانونی تصویب کردهاند که شما باید برای آمریکا درخواست ویزا بدهی. گفت من خیلی خوش شانس بودم چون گرین کارت داشتم، ولی برخی کسانی بودند که به مشکل خوردهاند. برایش عجیب بود که چطور بعد از توافق ایران و آمریکا، چنین قانونی تصویب شده است از سمت آمریکاییها.