پشتِ سر، روبرو، بدرقه, پیشِ رو
گریه هیچ وقت این قدر راحت نبود. همیشه زور زدم برای چهارتا قطرهاش. حالا نگاه میکنم به این صفحه، به این عکسها و فیلمها. چشمم میافتد به این زائران پیادهی اربعین. به اندازه یک دل سیر نه! به قدر هزار دل شکسته گریه به خودم بدهکارم. هر قدمی که هر زائر اربعین بر میدارد یک قطره اشک به خودم بدهکار میشوم. کاش لااقل اسم ما را می نوشتند جزو کسانی که «تَوَلَّوا وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا».
نازنین من عاشق گم شدن هستم. عاشق اینکه قاطی شوم، قایم شوم بین جمعیت. غبطه میخورم به جایی که چنین جمعیتی باشد. بسپار فردا-روزی روی سنگ قبرم بنویسند: قطره بود، شوق دریا شدن داشت.
نازنین خسته ایم از غربت. و البته کیست که در این جهان غریب نیست؟ اما وقتی میروی زیر پرچم حسین، به چشمها نگاه کن. هیچ کس غریبه نیست. انگار در پسِ هر نگاه هزار سال آشنایی هست. انگار چشمهایی که برای حسین گریه کردهاند آشنای هماند.
فدایت! دست ها را بالاتر ببر. چهارتا دعا هم خرج ما کن، دریغ نکن. بگذار دل ما هم گرم شود، اینجا سرما جانسوز تر است.