توالت فرهنگی
قبلتر ها، موقعی که هنوز اینترنت به زندگی آدمها دخول نکرده بود و حرفی از فضای مجازی نبود، دنیای مجازی ما ترکیب خیال و کتاب بود. راه فرار از دنیای حقیقی پناه بردن به دنیایی مجازی بود که نویسندهها خلق کرده بودند. از وسط ورقهای کتاب میرفتیم به خیابان بِیکِر لندن پلاک 221 آنجایی که شرلوک هولمز منتظر نشسته بود که یک نفر آشفته و ترسان از کالسکه پیاده شود و برایش یک معمای تازهی قتل بیاورد.
چند روز بعدش توی جزیرهای دور افتاده کنار رابینسون کروزوئه شاخههای خشک درخت را جمع میکردیم که آتش روشن کنیم. و خیره میشدیم به انتهای دریا -همان خطی که آسمان و دریا را از هم جدا میکرد- شاید که یک کشتی یا قایق از دور ببینیم.
به مدد کوه پیمایی و سرگردانی در بیابان، در فقرهی «قضای حاجت صحرایی» استاد شده بودم. یاد گرفته بودم در موقعیت های صعب و دشوار به بهینهترین صورت ممکن کار خودم را بکنم بی اینکه ایرادی به جای بگذارم. همین شد که حتی در اولین مواجهه با توالت فرنگی هم غمی به دل راه ندادم و در همان سعی اول فوت و فن را از بر شدم و به ماجرا مسلط شدم. هیچ وقت دستشویی فرنگی مشکل و دغدغه من نبود.
خیلی زود توالت فرنگی برتری خودش را نسبت به توالت ایرانی اثبات کرد؛ خشک، تمیز، بدون بو! حتی به شما اجازه میداد مدت زمان طولانی راحت جایی بنشینید. گلاب به روی مبارکتان، ولی بعد از مدتی دیدم حالا که اینجا نشستهام و دستانم هم بیکار هستند بگذار فضای مجازی را چک کنم! تلگرامبازی در مستراح از همین جا شروع شد.
پیش از اینترنت، دنیای مجازی ما کتاب بود. امروز وقتی روی صندلی مَبال فرنگی جلوس اجلال کرده بودم به این فکر کردم که زمانِ توالت را به جای اینکه خرج تلگرام کنم، خرج کتاب کنم. تصمیم گرفتم یکی از همین کتابهای الکترونیکی را ابتیاع کنم و اختصاصش بدهم به توالت. همانطور که نشستهام سر مبال، با گوشی موبایل چند صفحه کتاب بخوانم. حتما که لازم نیست برای این قِسم کارها به کتابخانه ملّی رفت! همین خلوت محصور هم کفایت ما را میکند.
خدا را چه دیدید؟ شاید بعد از مدتی این مرض همهگیر شد و توالت فرهنگی جای توالت فرنگی را گرفت.