عید، گلزار، شکوفه بادام
سلام نازنین،
اگر خاطرت باشد قبلا گفته بودم (حوصلهی پیدا کردن لینک مطلب را ندارم) که طرفدار عید نیستم. سالها بود که ایام عید آزاردهنده بود. از مهمانی و خلوتی خیابان و تعطیل بودن همه جا و گرفتار بودن همه کس اذیت میشدم. این جا هم که هستم هیچوقت حسرت عید را نخوردم. نخواستم که این روزها ایران باشم.
سالهای قبلتر اینطور نبود. مثلا سالهایی که مدرسه میرفتم، سالهای دبیرستان. همانوقتی که شخصیت مستقلم شکل گرفته بود و هویتم داشت برای خودم مشخص میشد.
آن سالها دو چیز را دوست داشتم: طبق رسم بقیه جاها، بعد از تحویل سال (یا مثلا صبح روز بعد) مردم میرفتند به زیارت اهل قبور. برای من ترکیب دوستداشتنی بود. گلزار شهدا همیشه زنده بود و آن را راحت حس میکردم. ولی روز اول عید انگار قبرستان مردهها هم زنده بود. سبزه و گلاب و لباسهای نو، چه تابلوی زیبایی!
دومین چیز دوست داشتنی عیدها برای من شکوفههای بادام بود. در ناخودآگاه من زیباترین تصویر طبیعت این است: شکوفههای صورتی بادام در پس زمینهی آبی پررنگ آسمان.
اگر قدم رنجه کردی و به زیارت اهل قبور رفتی فاتحهای هم برای این دل بخوان.
سیزدهبهدر هم نزدیک است. اگر گذرت به باغ و دشت و صحرا افتاد، اگر چشمت افتاد به شکوفههای بادام، جای من را هم خالی کن.
البته عرض اصلی این است که جای من را در دل مهربانت خالی کن. باز هر جور که صلاح کار میدانی.