در این مدت چند سالی که اینجا بودهام، با افرادی از ملیتها و دینهای مختلف برخورد داشتهام، از فلسطینی و سوریهای و پاکستانی سنی مذهب گرفته، تا شیعههای عراقی و لبنانی و پاکستانی، و بوداییان و بیدینهای چینی، و مسیحیان و بیدینهای غربی. من معتقدم که نمیتوان تمام مردم یک کشور، یا پیروان یک مذهب را تنها به استناد چند مورد کم تعداد تحلیل و دسته بندی کرد و حکمی کلی در مورد خوبیها و بدیها و عاداتشان داد.
این چیزی هم که اینجا دارم میگویم نه یک حکم کلی و قاعده، بلکه صرفا خلاصهی تجربیات من در برخورد با این آدمها بوده است. از بین همهی اینها بدترین تجربهی من در برخورد با آدمهای پاکستانی غیرشیعه (سنی لیبرال، سنی متعصب، و احمدیهای که بدیل بهاییها در شیعه هستند) بوده است. غیر از بددلی، بدخواهی، کینهورزی، بیاخلاقی و ناسازگاری از آنها ندیدم. جالب اینجاست که اتفاقا بهترین و خوشاخلاقترین و روادارترین و مهربانترین آدمهایی هم که دیدم اهل پاکستان بودند، شیعه و حتی یکیشان فارسی زبان هزاره.
تجربه ام از برخورد با چینیها (و تایوانی) نیز بسیار خوشآیند بوده است، آمیزهای از سادگی و خوشدلی و مهربانی. اما این مطلب را برای شخص دیگری مینویسم. بگذارید به عقبتر برگردم: ساختار آزمایشگاههای عملی عموما به این صورت است که از یک (یا چند) استاد تشکیل شده است و تعدادی دانشجوی دکتری. اگر تعداد دانشجویان دکتری زیاد بشود، و استاد توانایی مدیریت همگی را نداشته باشد (و یا سواد علمیاش جدید و کافی نباشد) و اگر منبع مالیاش را داشته باشد، یک یا تعدادی پست-دکترا استخدام میکند که عملا در چارت، بین استاد و دانشجو قرار میگیرد و اکثر کارهای علمی و فنی را برعهده دارد.
آزمایشگاه ما هم همین ساختار را دارد. سه عدد پست-دکترا و یک استاد راهنما. هر چند اکثر دانشجویان زیر نظر یکی از این پست-داکها کار میکنند، من اوایل حضورم، مستقیما با خود استاد کار می کردم که بسیار بسیار سخت و طاقت فرسا بود به دلایل مختلف.
اونقدر تجربه سخت و شکستخوردهای بود که حتی به فکر این افتادم که استاد یا دانشگاهم را عوض کنم. در بین این پست-داکها یکی بود که من سواد فنی اش را تحسین میکردم. همین موقعها بود که گفتم بگذار با این پست-داک صحبت کنم. یک روز رفتم و گفتم این ایدهی من برای مقاله است، آیا حاضر هستی که با هم همکاری کنیم. قبول کرد، و خیلی کمک کرد و یکی از بهترین تجربیات کار علمی را داشتم. خیلی چیزها از نحوهی نوشتن مقاله یاد گرفتم، و اتفاقا مقاله هم پذیرفته شد با استقبال بسیار خوبی. بعد از آن، عملا تمام کارها را مشترکا انجام میدهیم و ارتباطم با استاد راهنما بسیار کمتر شده است.
در این مدت، خیرخواهی، بی حاشیه بودن، و کمکحال بودن این آدم بسیار تاثیر داشته است در وضعیت من و ماندگاریام. خیلی بیسر و صدا و بیادعا حمایت میکند و چند باری هم بدون اینکه به من چیزی بگوید مشکل من با را حرف زدن با استاد راهنما حل کرده بود.
شاید دوستان نزدیکی نباشیم و خارج از چارچوب کار و همکار بودن هیچ شناخت و رابطه ای نداریم، ولی بیشک به خاطر این مثبتاندیشی، خیرخواهی و خوشقلبی و دلگندگی اش بسیار مورد احترام من است. قبلا گفته بودم که خدا یک روزی یک جایی نان خوشقلبی این جور آدمها را توی دامنشان میگذارد.
* فکر میکنم قبلا مطلبی مشابه در وبلاگ قبلی نوشته بودم که در مشکلات فنی بلاگفا از بین رفت. الان که این دوست و همکار ما در تعطیلات است و آزمایشگاه بسیار ناخوشآیند است، احساس کردم بخشی از دینم را به این فرد ادا کنم به پاس کمکهایش، به پاس آنچه به من آموخت و به پاس اینکه امید را دل من زنده نگه داشته است.