با اجازه شما چند نمونه از خاطرات آخرین سفرم به ایران را اینجا می نویسم، هرچقدر حافظه یاری کند.
مدیریت انتظارات؛ آغاز از فرودگاه
فکر میکنم آدمهای زیادی هستند که می توانند جمله زیر را بگویند بدون اینکه دروغ گفته باشند: «فرودگاه امام از بدترین فرودگاههایی است که تاکنون دیدهام». هم از نظر امکانات و هم از نظر مدیریت و خدمات. به یک نمونهاش اشاره میکنم: برای تحویل چمدان مسافرانِ ورودی، فقط دو نوار نقاله وجود دارد. بارها نه با دستگاه بلکه به وسیله نیروی انسانی حمل تخلیه و بارگذاری میشوند. انگار که مثلا با یک نیسان آبی رنگ چمدانها را از هواپیما برمیدارند و بعد میآورند کنار نوار نقاله، و بعد کارگرها یکی یکی چمدانها را پرت میکنند روی نوار نقاله. حالا نیسان آبی را با یک کامیونت کوچک جایگزین کنید، بقیه اش عین واقعیت است. دقیقا صدای آمدن و رفتن کامیون را کنار نوار نقاله میشنوید. در پرواز ما که تعداد مسافر خیلی هم زیاد نبود چیزی نزدیک یک ساعت طول کشید تا چمدانها کامل برسد. اصل اول مدیریت: انتظارات را بالا نبرید.
دارندگی و برازندگی، یا گور بابای صرفه جویی
دارایی کشور ما چیست؟ انرژی. نفت و گاز که به وفور داریم؛ برق را هم یا از طریق سدسازی های افراطی تولید میکنیم یا نیروگاه های فسیلی. خب چه دلیلی دارد که صرفه جویی کنیم؟ از همان مسیر فرودگاه تا تهران باندهای بزرگراه با چند ردیف چراغ و پرژکتور نورپردازی شده است. ولی در آلمان به دلیل گران بودن انرژی هیچ بزرگراهی چراغ و روشنایی ندارد! نور لامپ ماشین ها کفایت میکند. گدا گودورهای نفت ندار!
در تهران چند جایی که رفتم، در منازل شوفاژ و بخاری تا درجه آخر روشن بود، جوری که اصلا لباس گرم در خانه نیاز نیست؛ همان تیشرت نیاز نیست؛ حکم عرقگیر را دارد. برای خوابیدن هم یک پتوی نازک کفایت میکند. در آلمانی ولی علاوه بر شیشه دوجداره و درهای درز بسته مردم معمولا با لباس گرم داخل منزل هستند. هزینه گرمایش زیاد است و هزینه لباس گرم و لحاف گرم کمتر. خوشا زندگی لاکچری ما ایرانیها.
ویژوال هکینک یا ماها با هم نداریم
سرک کشیدن کلا پدیده رایجی است. حق اجتماعی ما این است که از کارهای همدیگر مطلع باشیم. مومن از حال مومن بی خبر نیست. مثلا اینکه من به گوشی چه کاری انجام میدهم برای بغل دستی من مهم است. موقعی که با دستگاه خودپرداز کار میکنم سر نفر بعدی روی شانه من است. مراقب است که چیزی را اشتباه نزنم. حتی متصدی بانک وقتی که پیامک فعال سازی برایم ارسال نشد گوشی را گرفت و یک دور کامل چک کرد که مطمئن شود مشکل از سیستم بانک نیست! همه با هم برادریم، یک ملتیم. حریم خصوصی نباید دستاویزی شود که ما را از هم دور کند.
باب هفتم: بعضی کارهای اداری
باید تمام کارتهایم را تعویض و تمدید میکردم. از گواهینامه و شناسنامه و کارت ملی تا کارتهای بانکی. برای گواهینامه به پلیس +۱۰ مراجعه کردم، هم خلوت بود هم برخورد نسبتا خوبی داشتند. ولی گفتند که برای تعویض شناسنامه و کارت ملی باید به پیشخوان دولت بروم. دفتر پیشخوان دولت گفت ما فقط کارت ملی را انجام میدهیم و شناسنامه را باید در دفتر دیگری تعویض کنی. همین رفت و آمد به ادارت و دفاتر مختلف باعث تحرک و سلامتی می شود. خدمات غیرمترکز منفعت هایی هم دارد.
برای تعویض یکی دیگر از عابربانکها به بانک سپه رفتم. بسیار خلوت بود. کلا دو تا مشتری در بانک حضور داشت. کارمند پشت باجه ولی جلوی من شروع کرد به غر غر کردن که "مشتریها تمام نمیشوند. مثل آب میجوشند!" آلمانی ها عقل معاش ندارند. مثلا بانکی که من در آن حساب دارم در صورتی که برایشان مشتری جدید ببرم مقداری مشخص جایزه نقدی میدهند. بانک سپه از داشتن مشتری گلایه دارد. تا من فرم را پر کنم همین کارمند فعال رفت و ۱۰ دقیقه ای استراحت کرد. بعد از معطلی ۱۰ دقیقهای آمد و کارت را تحویل داد. پرسیدم اپلیکیشن هم دارید؟ با بی میلی گفت از روی سایت نگاه کن. وقتی به خانه رسیدم و سایتشان را چک کردم نوشته بود برای فعال سازی اپلیکیشن باید به شعبه مراجعه کنید. آیا آدم عاقل مراجعه میکند؟ خیر. تمام پولش را با همان روز میریزد به کارت بانک ملت! هم متصدی بانک خوشحال میشود هم من. ادخال سرور در قلب مومن ثواب دارد.
از خوبی هایش هم بگویم اینکه نحوه برخورد و خدمات دهی در آن شعبه پلیس+10 و همچنین بانک ملت بسیار خوب بود. بیش باد!