نزدیک کریسمس و آخر سال میلادی که میشود اکثر شرکتها و گروهها جشنی برگزار میکنند برای دورهمی همکاران و به نوعی حسن ختام سال. چند سال پیش، جشن گروه ما در داخل ساختمان خودمان برگزار میشد و آن هم به صورت مشارکتی. یعنی هر کسی اعلام میکرد که چه جور خوراکی میآورد، بعضی سالاد، بعضی کلوچه، شیرینی یا کیک و در بعضی مواقع فینگرفود.
از دو سال پیش، شکل جشن گروه ما عوض شد و شبیه شد به مدل آلمانی آن در اکثر گروهها و شرکتهای دیگر: یعنی شام در یک رستوران. گزینهی اصلی برای گروه ما یک پیتزایی ایتالیایی در نزدیک محل کار است. بسیار جادار و بزرگ، و پیتزاهایی که در تنور چوبی پخته میشوند. از قبل برای 20-30 نفر جا رزرو میکنند و یک هفته قبل به همکاران زمان و مکان را اعلام میکنند.
در گروه ما تا به حال به این صورت بوده که هزینهی شام بر عهده خود فرد است. این مسئله را قبلا از طریق ایمیل شفاف سازی میکنند. و ضمنا اصرار خاصی هم دارند که حتما همه شرکت کنند، هر چند که بالاخره راه فرار همیشه هست.
من به دلایل مختلف از این جشن متنفرم، به طور خلاصه دلیلش این است که اگر من قرار باشد وقت خودم را صرف کنم به رستورانی بروم، شام بخورم به حساب جیب خودم، خیلی خیلی ترجیح میدهم که به یک رستوران کاملا حلال بروم تا یک جایی که پیتزای گیاهی مزخرف بخورم، و ترجیح میدهم که همراه دوستانم در یک جمع صمیمی باشم تا اینکه در یک جمع سرد و بی روح و پر از حسادت و کینه همراه همکارها (تاکید کنم که برخی از اعضای گروه اتفاقا بچههای خوب و باصفایی هستند ولی حکایت دیگ غذاست و فضلهی موش).
نکته دیگر اینکه روابط من و استاد عزیز بالا و پایین داشته است. بعضی وقتها خوب و دوستانه و بعضی وقتها تاریک و تیره. و جالب است که این موقع از سال که میشود روابط در فاز تیره و تاریک خود است، درست مانند روزهای دسامبر. لذا این هم مزید علت است که به این جشن نروم.
جشن پارسال را بدون بهانه و بدون اطلاع نرفتم. ماندم در آزمایشگاه و بعد از کمی کار کردن راهی خانه شدم. امسال امیدوار بودم که این جشن برگزار نشود به دو دلیل. دلیل اول اینکه مسئول هماهنگی این جشن یکی از منشیهای آلمانی ما بود که بازنشسته شد و رفت. دلیل دوم اینکه منشی آلمانی بازنشسته قبل از رفتنش، یعنی همین هفته قبل، یک مهمانی در گروه برگزار کرد برای خداحافظی (که آن را هم نرفتم). و من با خودم گفتم که خب این مهمانی اواسط دسامبر احتمالا جایگزین آن جشن خواهد شد به خصوص اینکه هماهنگ کنندهی اصلی رفته است.
ولی حاشا و زهی خیال باطل. ایمیل دریافت کردیم از منشی دیگر. تاکید بسیار زیاد روی اینکه «هر کسی خودش پول را حساب میکند» و «حضور همه الزامی است». با این حال یک «دُوودل آنلاین» درست کرده است که هر کسی اعلام کند آیا به جشن میآید یا نه؟! تا این لحظه 3 نفر علامت قرمز و 7 نفر علامت سبز دادهاند.
من احتمالا صبر میکنم که از مسافرت برگردم، بعد یکی دو روز قبل از جشن علامت قرمز را میدهم و اگر کسی پرسید، همیشه بهانهی کار و ددلاین آماده دارم.
قبلا در این پست سال پیش (لینک) نوشته بودم که «گروهی که خوب مدیریت بشود، گروهی که روابط درونیاش به درستی تنظیم شده
باشد، کمتر شاهد چنین احساساتی نسبت به برنامههای جمعی خواهد بود.» امسال میخواهم اضافه کنم که همین که اسم چنین مراسمی را «جشن» گذاشتهاند، نشان دهندهی زوال معنا است. کدام جشنی است که آدمی را به زور و اجبار به آن ببرند؟