از سال ۸۴-۸۵ وبلاگ مینویسم. گاهی زود به زود و گاهی هم دیر به دیر نوشتهام ولی سرِ رشته را نگه داشتهام. میشود گفت که همیشه سعی کردهام ناشناس بنویسم. مدتها سعی میکردم مخفی اش کنم. حتی دوستان نزدیکم هم اطلاعی از وبلاگم نداشتند، به جز تعداد انگشتشماری.
هیچ وقت تبلیغی نکردم که پرخواننده بشود. به دلیل دیگری می نوشتم. البته اعتراف میکنم که از اینکه خوانده بشوم لذت برده ام. از برخی بازخوردها لذت بردهام. ولی اصلی ترین انگیزه ام برای نوشتن «خاطره نگاری و لحظه نگاری و وضعنگاری» بوده است. امروز می نویسم که چند سال بعد برگردم و بخوانم. و راستش را بخواهید گاهی برمیگردم و مطالب گذشته را میخوانم. از تغییرات گاهی شوکه میشوم، ولی بسیار راضی ام از اینکه حالات گذشته را تا حدی ثبت کرده ام و حسرت میخورم که با جزئیات بیشتر ننوشتهام.
بعد از مدتی متوجه می شوم که آشناهای بیشتری اینجا را میخوانند. و این ممکن است گاهی باعث خودسانسوری بشود. ترس از قضاوت دیگران و ترس از رمزگشایی شدن آدم را از نوشتن برخی چیزها منصرف میکند. گاهی هم احساس کرده ام که بعضی حرفها و کلمات باید در کَتم بمانند که به دنیای شنیده شدن هبوط نکنند. بعضی از همین حرفهای ساده گاهی فقط باید به گوش دوستان آشنا برسد.
یک کارکرد نوشتن برای من، خلق کردن و آفریدن موقعیت است. به خاطر علاقه ای که قبلا به خواندن داستان و رمان داشتم، همیشه گوشه ذهنم یک نویسنده -هرچند کم استعداد، مقلد و غیرجدی- وجود داشته است. بسیاری از نوشتهها نوعی تقلید است از آنچه خوانده ام؛ و تلاشی است برای اینکه گاهی هم به جای خوانندهی ماجراها، روایتگر آنها باشم.
نوشتن یک کارکرد دیگر هم داشته و آن حفظ تعادل روحی آدم است، حتی در احادیث هم آمده که «دل آدمی با نوشتن آرام میگیرد». به همین خاطر وقتی که تحت فشار و استرس بیشتر بوده ام، بیشتر نوشته ام. در مواقعی برای بیان احساس یا خاطره و مطلبی مجبور بوده ام که طرف گفتگو را در نوشتهها قرار بدهم. گویی خواننده شبیه کسی است که ایستاده است و مکالمه ای را گوش میکند. برخی نوشته ها، خاطرات و مشاهداتی هستند که احتمالا حاوی اطلاعاتی جالب از یک محیط کار و زندگی است و برخی دیگر روایتگر حالات روزانه در قالبی داستان-گونه.