الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

آمده‌ام سفر کاری. هتلی که گرفته‌ام در حقیقت «مُتل» است یعنی یک سوئیت جمع و جور که علاوه بر تخت خواب و تلویزیون و میز و صندلی، یک آشپزخانه‌ی نقلی هم دارد شامل یخچال و گاز و مایکرویو. البته وسایل آشپزخانه را داخل اتاق سوئیت نگذاشته‌اند و اگر کسی نیاز داشت برایش می‌آورند. کمی عجیب است این مسخره بازی ولی با توجه به اینکه جای ارزانی است قابل فهم است.

این متل کمی از شهر دورتر است، یعنی دقیقا داخل محدوده شهر نیست. ایده‌ی اصلی متل‌ها هم همین است که کنار جاده باشند، برای کسانی که مسافرند و با ماشین زده‌اند به جاده، حالا شب را می‌خواهند جایی سر کنند و فردا صبح علی‌الطلوع دوباره بزنند به جاده.

این متل ما گفته بود که صبحانه هم مشمول هزینه‌هاست یعنی رایگان است. ولی در حقیقت چیزی که به آن صبحانه اطلاق می‌کنند یک لیوان قهوه به همراه یک کیک است! من که از خیر هر دو گذشتم. صبح با «اوبر» می‌روم به محل کنفرانس، یک قهوه‌ی شیرین برای خودم می‌ریزم که گرسنگی را رفع کند تا موقع نهار.

معمول است که کنفرانس‌ها نهار را برعهده می‌گیرند و در همان محل کنفرانس سرو می‌کنند. ولی این کنفرانس یا به دلیل خساست یا واقعا به این دلیل که تعداد زیادی رستوران در اطراف محل کنفرانس هست، نهار را به عهده خودمان گذاشته است.

نهار امروز را در نظر داشتم به یک رستوران حلال افغانی بردم ولی به اجبار و رودربایستی، همراه چند نفر دیگر شدیم و رفتیم مرکز شهر. کمی چرخیدیم تا در نهایت به پیشنهاد دوست هندی‌مان رفتیم به یک رستوران مکزیکی. اولین مشاهده‌ی جالب: اینجا هم مانند آتن آب رایگان است. نحوه‌ی سفارش دادن هم برایم جدید بود. برگه‌های کوچکی سر میز بود که لیست تمام آیتم‌ها را داشت. شما مقابل هر کدام از آیتم‌ها تعداد مورد نظر را مشخص میکنی.

من بایستی غذای گیاهی را انتخاب می‌کردم، یک پیاله برنج بخار‌پز و چهار عدد تاکوی فلافل. تاکو در حقیقت چیزی شبیه لقمه خودمان است بدون اینکه پیچیده شده باشد. یک تکه نان که وسطش چیزی می‌گذراند. غذا که تمام شد گارسون صورت‌حساب‌ها را آورد. در سیستم آمریکایی معمول این است که اکثر پرداخت‌ها با کارت اعتباری انجام می‌شود و کارت‌ها هم رمز ندارند. لذا شما کارت اعتباری خودت را روی صورت‌حساب می‌گذاری به گارسون پس می‌دهی. گارسون کارت شما را می‌برد پشت پیش‌خوان، کارت را می‌کشد و یک صورت‌حساب جدید می‌آورد که از شما سوال می‌پرسد چقدر مایل هستید انعام بدهید؟ مبلغ انعام را می‌نویسید، امضا می‌کنید، کارت را برمی‌دارید و می‌روید. دقت کردید؟ برای کسر انعام دیگر نیازی به کارت اعتباری شما نیست، همان بار اول اطلاعات کارت شما ذخیره می‌شود و برای کم کردن انعام نیازی به کارت کشیدن مجدد نیست!

البته احتمالا مدل‌های دیگری هم وجود دارد که همان بار اول از شما مقدار انعام را می‌پرسد. و این نکته جالب است که انعام دادن در رستوارن در آمریکا تا حد اجبار جا افتاده است. یعنی ۱۰-۲۰٪ درصد مبلغ اصلی را همیشه باید انعام داد، مگر اینکه واقعا از سرویس ناراضی باشید و مثلا با گارسون دعوا کرده باشید. در غیر اینصورت انعام ندادن بسیار زشت و ناپسند است.


نکته‌ی دیگری که برای من جالب بود، این بود که در این رستوران مکزیکی حتی یک کارگر/کارمند مکزیکی دیده نمی‌شد! گارسون ما چینی بود، سرپرست گارسون‌ها آمریکایی. این هم نمونه‌ای دیگر از زوال معنای مرز و نژاد و میراث فرهنگی!

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۵:۰۷
ف ر د

نزدیک کریسمس و آخر سال میلادی که می‌شود اکثر شرکت‌ها و گروه‌ها جشنی برگزار می‌کنند برای دورهمی همکاران و به نوعی حسن ختام سال. چند سال پیش، جشن گروه ما در داخل ساختمان خودمان برگزار می‌شد و آن هم به صورت مشارکتی. یعنی هر کسی اعلام می‌کرد که چه جور خوراکی می‌آورد، بعضی سالاد، بعضی کلوچه، شیرینی یا کیک و در بعضی مواقع فینگرفود.

از دو سال پیش، شکل جشن گروه ما عوض شد و شبیه شد به مدل آلمانی آن در اکثر گروه‌ها و شرکت‌های دیگر: یعنی شام در یک رستوران. گزینه‌ی اصلی برای گروه ما یک پیتزایی ایتالیایی در نزدیک محل کار است. بسیار جادار و بزرگ، و پیتزاهایی که در تنور چوبی پخته می‌شوند. از قبل برای 20-30 نفر جا رزرو می‌کنند و یک هفته قبل به همکاران زمان و مکان را اعلام می‌کنند.

در گروه ما تا به حال به این صورت بوده که هزینه‌ی شام بر عهده خود فرد است. این مسئله را قبلا از طریق ایمیل شفاف سازی می‌کنند. و ضمنا اصرار خاصی هم دارند که حتما همه شرکت کنند، هر چند که بالاخره راه فرار همیشه هست.

من به دلایل مختلف از این جشن متنفرم، به طور خلاصه دلیلش این است که اگر من قرار باشد وقت خودم را صرف کنم به رستورانی بروم، شام بخورم به حساب جیب خودم، خیلی خیلی ترجیح می‌دهم که به یک رستوران کاملا حلال بروم تا یک جایی که پیتزای گیاهی مزخرف بخورم، و ترجیح می‌دهم که همراه دوستانم در یک جمع صمیمی باشم تا اینکه در یک جمع سرد و بی روح و پر از حسادت و کینه همراه همکارها (تاکید کنم که برخی از اعضای گروه اتفاقا بچه‌های خوب و باصفایی هستند ولی حکایت دیگ غذاست و فضله‌ی موش).

نکته دیگر اینکه روابط من و استاد عزیز بالا و پایین داشته است. بعضی وقت‌ها خوب و دوستانه و بعضی وقت‌ها تاریک و تیره. و جالب است که این موقع از سال که میشود روابط در فاز تیره و تاریک خود است، درست مانند روزهای دسامبر. لذا این هم مزید علت است که به این جشن نروم.

جشن پارسال را بدون بهانه و بدون اطلاع نرفتم. ماندم در آزمایشگاه و بعد از کمی کار کردن راهی خانه شدم. امسال امیدوار بودم که این جشن برگزار نشود به دو دلیل. دلیل اول اینکه مسئول هماهنگی این جشن یکی از منشی‌های آلمانی ما بود که بازنشسته شد و رفت. دلیل دوم اینکه منشی آلمانی بازنشسته قبل از رفتنش، یعنی همین هفته قبل، یک مهمانی در گروه برگزار کرد برای خداحافظی (که آن را هم نرفتم). و من با خودم گفتم که خب این مهمانی اواسط دسامبر احتمالا جایگزین آن جشن خواهد شد به خصوص اینکه هماهنگ کننده‌ی اصلی رفته است.

ولی حاشا و زهی خیال باطل. ایمیل دریافت کردیم از منشی دیگر. تاکید بسیار زیاد روی اینکه «هر کسی خودش پول را حساب می‌کند» و «حضور همه الزامی است». با این حال یک «دُوودل آنلاین» درست کرده است که هر کسی اعلام کند آیا به جشن می‌آید یا نه؟! تا این لحظه 3 نفر علامت قرمز و 7 نفر علامت سبز داده‌اند.

من احتمالا صبر می‌کنم که از مسافرت برگردم، بعد یکی دو روز قبل از جشن علامت قرمز را می‌دهم و اگر کسی پرسید، همیشه بهانه‌ی کار و ددلاین آماده دارم.


قبلا در این پست سال پیش (لینک) نوشته بودم که «گروهی که خوب مدیریت بشود، گروهی که روابط درونی‌اش به درستی تنظیم شده باشد، کمتر شاهد چنین احساساتی نسبت به برنامه‌های جمعی خواهد بود.» امسال می‌خواهم اضافه کنم که همین که اسم چنین مراسمی را «جشن» گذاشته‌اند، نشان دهنده‌ی زوال معنا است. کدام جشنی است که آدمی را به زور و اجبار به آن ببرند؟

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۸
ف ر د

سلام نازنین!

از آخرین نامه‌ام چند ماهی گذشته است. چند ماهی که سختی و راحتی، خوشی و ناخوشی خودش را داشته است.


راستش تازگی‌ها یک تلنگری خوردم. رفته بودم سفر. یک روز قبل از ارائه مقاله‌ام دیدم نه اسلایدها آماده اند و نه متن ارائه و نه زمان‌بندی اش. به خودم آمدم و دیدم چقدر تنبل و بی‌خیال و پشت‌گوش‌انداز شدم‌ام. هرجقدر گشتم اثری از انگیزه و کوشایی جوانی نبود. منظورم همان مدتی از زمان دانشجویی است که هدف پیدا کرده بودم و برایش می‌جنگیدم.


وقتی نگاه می‌کنم به آخر‌هفته‌ها و روزهای تعطیل و وقت‌های فراغت چیزی جز بطالت و وقت‌گذرانی نمی‌بینم. نه حتی خوش‌گذرانی! به معنای واقعی صرفا وقت ‌می‌گذرانم. خودم را با فیلم و اینترنت سرگرم می‌کنم بدون اینکه چیزی اضافه کنم به خودم، بی‌آنکه چیزی یاد بگیرم. بدون اینکه فایده‌ای حاصل بشود از این گذر عمر. اینها تقصیر هدف‌ها و انگیزه‌هاست ...

بگذریم.


حالا نشسته ام کُنج استارباکس، دورترین گوشه، پشت به دیوار، پشت یک میز قهوه‌ای تیره، گرد و کوچک با سه صندلی چوبی. نورپردازی ملایم و کم‌رمقی دارد و یک موزیک جاز ملایم هم در پس‌زمینه پخش می‌شود. صدای درهم و نامفهوم مکالمه بقیه مشتری‌ها هم در بین بقیه‌ی صداها گم می‌شود. این کافه‌رفتن هم کم‌کم به عادت یکشنبه‌ها ظهر تبدیل شده است. جالب است که برای فرار از تنهایی به اینجا می‌آیم؛ طاقتش را ندارم که تمام روز در خانه بمانم. ترجیح می‌دهم اگر قرار است تنها باشم حداقل اطرافم شلوغ باشد. مسخره است، نه!؟


احساس کسی را دارم (حالا فرض محال که محال نیست) که زمین‌گیر شده باشد از جایی به بعد. و سالهای سال گذشته باشد، بی آنکه بفهمد. و شاید همین باشد که سختی‌اش را بیشتر می‌کند؛ اینکه دیر بفهمی چیزی را. چه بر سر ما آمد نازنین؟ چه شد که از جنب و جوش و شور و شعف و اشتیاق برای چیزهای جدید برای کارهای بزرگ رسیدیم به وضعیتی که بیشتر شبیه اتاق انتظار است. سکون و انتظار برای سرآمدن وقت و مهلت.

یک لیوان بزرگ و سفید از قهوه‌ی سیاه کنار دستم گذاشته‌ام. برخلاف عادت این بار چیز دیگری سفارش داده‌ام؛ تلخ و بدطعم! می‌توانم بیندازم گردنِ کافه، می‌توانم صادق باشم و قبول کنم که این هم از همان تلخی هاست که انتخاب میکنیم.

هوار می‌شود روی سرم، این سالهای زمین‌گیر.
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۳:۴۳
ف ر د

بله فرزندم ...

در هر سنی که باشی برای انجام برخی کارها هنوز جوانی و برای برخی دیگر پیر.

بپرهیز، بپرهیز، بپرهیز از اینکه در کاری پیر باشی.

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۱:۴۹
ف ر د

وقتِ آن را پیدا نکردیم که داخل شهر چرخی بزنیم. روزها را در محل کنفرانس گذراندیم از صبح تا عصر و شبها خسته مستقیم به هتل می‌رفتیم برای استراحت. ولی در همین مسیر کنفرانس تا هتل تجربیات جالبی داشتیم. مهمترین آنها استفاده از سرویس «اوبر» بود. اوبر در حقیقت یک سرویس «تاکسی اینترنتی» است در مقابل «تاکسی تلفنی». با این تفاوت که راننده های اوبر شهروندان عادی هستند که شغل اصلی شان چیز دیگری است و فقط در ساعات فراغت به این کار جانبی مشغول اند. ساز و کار آن بسیار ساده ولی کارآمد است: یک اپلیکیشن موبایل موقعیت مکانی شما را روی نقشه مشخص میکند و مقصد را از شما میپرسد. سپس اتومبیل هایی که اطراف شما هستند را نشان می دهد به همراه کرایه. مبلغ کرایه کاملا شناور است و بستگی به عوامل زیادی دارد از جمله: شلوغی محل، تعداد مسافر، تعداد راننده، ترافیک و مسیر و ... . بعد از اینکه درخواست تاکسی کردید، یکی از ماشین های نزدیک به شما برای شما رزرو میشود و به راننده اطلاع میدهد که مسافری در فلان موقعیت منتظر شماست.

روی نقشه میتوانید موقعیت راننده و مدت زمان انتظار را به شما نشان میدهد. معمولا این زمان بیشتر از 5 دقیقه نیست (البته کاملا بستگی به این دارد که کجای شهر قرار دارید). بعد از رسیدن راننده شما سوار میشوید و در مقصد پیاده شده بدون اینکه لازم باشد کیف پولتان را در بیاورید چون مبلغ کرایه به صورت اتوماتیک از حساب بانکی شما کم شده و به حساب راننده واریز میشود. همین! تمام! بسیار ساده، بی دردسر، راحت.

راننده ها کاملا متنوع هستند. از لحاظ سن و شغل اصلی و ... . همه شان از اوبر بسیار راضی هستند چون درآمدی کمکی برایشان حساب می شود. نکته جالب اینکه به دلیل راحت بودن اوبر و کرایه ی کمتر آن نسبت به تاکسی های عادی (yellow cabs) بعضی از شرکتهای تاکسی رانی کاملا ورشکست شده اند! و شما تاکسی های زرد رنگ را دیگر در خیابان نمیبینید!

نکته ی جالب دیگر اینکه شرکت اوبر به دنبال اتومبیلهای بدون راننده است که یک تکنولوژی جدید است و سود این شرکت را چندین برابر میکند؛ زیرا لازم نیست مبلغی به راننده ها پرداخت کند. اتومبیلهای بدون راننده که به صورت اتوماتیک حرکت می کنند در بعضی از شهرهای آمریکا در حال تست هستند.


البته! البته راننده های اوبر که بسیار خوشحال و راضی از این سرویس هستند ممکن است یک نکته را فراموش کرده باشند؛ هزینه ی استهلاک ماشین در دراز مدت ممکن است سود زودگذر آنها را از جیبشان خارج کند. کسانی که به صورت شغل پاره وقت با اوبر مسافرکشی میکنند بعد از یکی دو سال احتمالا با یک ماشین مستهلک روبرو هستند که هزینه هایش را هیچ کسی به جز خودشان پرداخت نمی کند.

برای مسافرانی مانند ما، البته، اوبر بسیار عالی است. راحت است و سریع و شما معمولا یک گفتگوی خوب و دلنشین هم با راننده خواهید داشت.

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۴
ف ر د

با همکار آلمانی راهی ینگه دنیا، «سرزمین فرصتها» شدیم برای یک سفر کاری کوتاه مدت. بعد از اینکه از همه چک های امنیتی فرودگاه عبور کردیم قبل از ورود به قسمت بوردینگ که در حقیقت «انتظار برای سوارشدن به هواپیما است» مسئول کنترل کارت پرواز به من گفت که شما نیاز به یک چک امنیتی اضافی دارید، منتظر بمانید. هرچند انتظارش را نداشتم ولی برایم چندان هم عجیب نبود. ولی بعد از من به همکار آلمانی ام گفت که شما هم همین طور!

چک امنیتی اضافی توسط مسئولین پرواز آمریکایی انجام میشد که شامل بازرسی کفشها و وسایل همراه است. از اینکه باعث دردسر برای همکار آلمانی شده بود احساس پشیمانی می کردم برای همین سعی کردم در تمام طول سفر با فاصله از هم حرکت کنیم.


بعد از ورود به آمریکا کنترل معمول و روتینی انجام شد و رفتیم برای پرواز دوم که یک پرواز داخلی به شهر مقصد بود. در اینجا بود که نیاز به استفاده از دستشویی پیدا کردم. اولین چیزی که نظر را جلب کرد این بود که یک شکاف و درز بزرگ بین در و چارچوب وجود دارد که عملا امکان «نظارت و بررسی و شفافیت» را فراهم میکند! در ابتدا فکر کردم شاید به خاطر ملاحظات امنیتی فرودگاه باشد ولی بعدا داخل دستشویی عمومی هتل هم که شدم همین وضعیت وجود داشت.


تا قبل از این هر وقت میشنیدم که «آلمانی ها سرد هستند» متوجه نمی شدم. آلمانی ها حتی در برخورد با غریبه ها «سلام و علیک و خداحافظی و لبخند» استفاده می کنند. چیزی که در نظر من در تضاد با سرد بودن است. تا اینکه متوجه شدم که این سرد بودن در مقایسه با خونگرم بودن آمریکایی ها است. آمریکایی ها در حقیقت از «سلام و احوال پرسی» استفاده می کنند. مکالمات بین دو غریبه ای که سوار آسانسور میشوند بسیار طولانی ترند در مقایسه با Hi/bye آلمانی ها. در کل آمریکایی ها از مکالمه لذت میبرند. شاید بهترین اصطلاح برای شرح آن این باشد که «آمریکایی ها ملت لاس زدن هستند». از لباس/مو/کفش همدیگر تعریف می کنند، از اینکه روزشان را چطور گذارنده اند سوال می کنند و ... .



۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۳:۵۰
ف ر د
صبح که نه، در اصل قبل از ظهر شنبه است. درب بالکن را باز می‌کنم. آفتابِ کم‌رمق پاییز بالا آمده است. آسمان گُله گُله ابرهای سفید دارد. هوا هنوز خنکی تیزش را دارد، از سرمای دیروز است که هوا ابری بود و سرد.  هر نیم ساعت نور کم می‌شود، ابری از جلوی خورشید رد می‌شود و چند دقیقه یا ثانیه بعد دوباره نور شدید برمی‌گردد.
شنبه‌ صبح‌ها را دوست دارم لابد شبیه خیلی از کسانی دیگر که روزهای هفته را کار می‌کنند. روزهای نیمه‌تعطیل همیشه بهتر از روزهای تعطیل‌اند. همین‌که می‌دانی مغازه‌ها بازند و شهر خلوت نیست به آدم حس زندگی را می‌دهد.

برخلاف عادت معمول می‌نشینم پشت میز و صندلی. فردا ضرب‌الاجل کاری داریم و امروز و فردا را باید وقف کار کنم. می‌نشینم، داخل وبسایت، فرهنگ شریف را جستجو می‌کنم. اولین آهنگ را انتخاب می‌کنم: زخمه. لیوان چای را گذاشته ام کنار دستم، روی میز. از آن چای‌های عجیب است البته. آب‌جوش را ریخته ام در لیوان بزرگ و رویش چای خشک ریخته ام. تفاله‌ها کم کم از روی چای به کف لیوان می‌روند. گذاشته که خنک بشود و دم بکشد. با خودم که فکر می‌کنم می بینم که این ترکیب، بساط چندین ساله‌ی من است با کمی تفاوت. نوع چای عوض شده است و کاری که می‌کنم. باید یک‌روز با خودم بنشیم و فکر کنم که چند سال بعد (اگر زنده باشم البته) می‌خواهم چایی ام را کجا و در حال کدام کار بنوشم، در حالی که کسی هم دارد در پس‌زمینه زخمه‌ای بر تار و سه‌تار اش می‌زند.
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۰
ف ر د

یکی از مزیت‌های فوق‌العاده‌ی آلمان خصوصا برای مسلمان‌ها وجود تعداد زیادی گیاه‌خوار و وگان است. در ابتدا باید بگم که گیاه‌خوار و وگان دو تا چیز متفاوت هستند هرچند معادل فارسی هر دو ممکن است گیاه‌خوار باشد. تفاوت این دو در این است که وگان‌ها نه تنها محصولات گوشتی نمی‌خورند بلکه محصولات جانبی حیوانی مثل شیر و تخم‌مرغ هم نمی‌خورند.

وجود تعداد زیاد گیاه‌خوار در آلمان باعث شده که عملا در اکثر رستوران‌ها، کافه‌تریاها، فست‌فودی‌ها، و سلف‌سرویس‌ها غذاهای گیاهی سرو میشه که خب تقریبا میشه گفت که غذای حلال هست و برای مسلمان‌ها بسیار زندگی را راحت کرده است. هرچند که در آلمان تعداد زیادی غذافروشی و رستوران حلال وجود داره ولی گزینه‌ی غذای گیاهی باعث میشه که انتخاب‌های شما بسیار بیشتر بشه و در مواقع گرسنگی به اولین رستوران یا فست‌فودی که رسیدید یک غذای گیاهی سفارش بدید. یا مثلا برای مواقعی که لازمه با همکارهای غیرمسلمان برای نهار یا شام بیرون برید مشکلی براتون ایجاد نمی کنه.

جالبه بدونید که تنوع غذاهای گیاهی بسیار بسیار بالاست. در حدی که مثلا در همین سلف‌سرویس دانشگاه ما هر روز حدود ۴-۵ نوع غذای گیاهی متفاوت سرو میشه و غذاهای هر روز و هر هفته با همدیگر متفاوت‌اند و چند هفته طول می‌کشه تا غذایی تکرار بشه (البته به جز یکی دو غذای محبوب که به صورت هفتگی ثابت هستند).

همین تنوع در سوپرمارکت‌ها هم دیده میشه. مثلا از اونجایی که گیاه‌خوارها ممکن است دوست داشته باشند طعم سوسیس کالباس یا مرغ را بچشند، نظیر گیاهی همان محصولات موجوده، مثلا انواع سوسیس گیاهی یا همبرگر گیاهی یا کالباس گیاهی وجود داره که طعم اونها به محصولات گوشتی بسیار شبیه‌اه. اکثر این محصولات در اصل از سویا و توفو گرفته میشند و بعد با اسانس‌هایی طعم‌دار میشند.

نکته‌ی جالب اینجاست که برای وگان‌ها که شیر هم مصرف نمی‌کنند، «شیر گیاهی» تولید میشه که در حقیقت soy milk نام داره که هم به صورت محصول اصلی در پاکت شیر عرضه میشه، هم برای تولید محصولات دیگری مثل بستنی وگان!


یکی دیگه از مزیت‌هایی که گیاه‌خوارها برای مسلمان‌ها ایجاد کرده‌اند این است که در تمام ترکیبات به کار رفته در محصول بر روی برچسب آن درج میشه. البته این مسئله در کشورهای دیگه و ایران هم وجود داره. ولی به نظر میرسه که در آلمان کمی جدی‌تر و دقیق‌تر اه. شما عملا محصولی پیدا نمی‌کنید که اطلاعات کامل در مورد محتویات محصول درج نشده باشه. حالا یکی از مشکلات مسلمان‌ها این است که در برخی از محصولات ممکن است ترکیباتی استفاده بشه که منشا اونها میتونه حیوانی باشه یا صنعتی. گاهی اوقات شرکت سازنده مشخص میکنه که منشا اون محصول دقیقا چیه ولی گاهی هم نه. اینجاست که یا باید از شرکت سازنده به صورت مستقیم استعلام کنید (چند اپلیکیشن موبایلی هست که این اطلاعات را جمع می‌کنند و در اختیار مصرف‌کننده میذارند، مثلا ایمیل می‌زنند به شرکت که شما از کدام نوع فلان محصول استفاده می‌کنید)، یا اینکه مجبورید احتیاط کنید و اون محصول را نخرید.

اینجاست که وگان‌ها به کمک مسلمان‌ها میاند! اگر شما روی محصولی علامت وگان دیدید می‌تونید با خیال راحت بدون چک کردن محتویات محصول، اون را نوش جان کنید چون مطمئن هستید که ژلاتین و کوفت و زهر مار توش نیست.

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۶
ف ر د

هنوز چند صباحی از رفتن دولت احمدی‌نژاد نگذشته بود که دولت جدید در یک افشاگری پر سروصدا اعلام کرد که چند هزار نفر در دولت قبل به صورت غیرقانونی و براساس رابطه بورس شده‌اند. پرونده "بورسیه‌های غیرقانونی" تا مدت‌ها نقل محافل و سخنرانی‌های دولتی‌ها بود. در همین اثنا هم لیستی بلندبالا از اسامی بورس‌شدگان توسط یک سایت خبری به سردبیری علی غزالی منتشر شد. البته در همان لیست منتشرشده هم مشخص شد که این فرد برخی از اسامی (از جمله یکی از بستگان نزدیک خودش) را حذف کرده است، ولی بقیه اسامی به صورت فله‌ای تحت عنوان بورسیه‌های غیرقانونی چرخید و چرخید.


با یک دوستی آشنا شدیم که بورس شده بود، در همان دوران دولت احمدی‌نژاد. چند باری مورد صعنه قرار گرفت که او هم از همان بورسیه‌های فله‌ای است. نجیب بود و چیزی نگفت البته. بعدها از طریقی فهمیدم این دوست بورس‌شده هم از نظر دانشگاه محل تحصیل در ایران، هم از نظر معدل و رتبه، و هم از نظر رزومه بالاتر از دوست‌طعنه‌زن ما بوده است. طوری بود که اگر می‌خواست می‌توانست به جای بورس دولت ایران، فاند دانشگاه خارجی بگیرد برای تحصیل. حالا به هر دلیلی ترجیح داده بود که بورس بشود.


حالا خبر رسیده که آن سردبیر افشاکننده‌ی لیست، به جرمی شبیه «نشر اکاذیب و اضرار به غیر» در دادگاه محکوم شده است. کسی ممکن است دستگاه قضایی ایران را قبول نداشته باشد و بگوید فلانی به جرم افشای بورسیه‌ها محکوم شد و جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد و فلان. برای من چیزی در حد یقین است که این فرد مدرکی نداشته برای غیرقانونی بودن آن بورسیه‌های افشاشده، هرچند بورس‌شده ی غیرقانونی داخل لیست بوده باشد.


من فکر می‌کنم به اینکه چه بد دنیا و آخرتی دارند برخی از این رسانه‌ای‌ها. آبروی کسانی را بی‌هیچ می‌برند و بی‌دفاع‌شان می‌گذارند در برابر سیل صعنه‌زنانی که گوشی برای شنیدن و چشمی برای خواندن رزومه‌های آنها ندارند. همه را یک‌جا می‌فرستند ذیل هشتگ «بورسیه‌های غیرقانونی». و به این فکر می‌کنم که به فرزندم جوشکاری و نجاری و گچ‌بری یاد بدهم که فردا روزی در طمع نان به حرفه‌ای وارد نشود که بتواند بی‌دستاویزی، آبرو از هزارها ببرد.

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۳۸
ف ر د

آتن همان تهران است، کوچک‌تر، آرام‌تر، تمیز‌تر.

آتن شباهت‌های زیادی به تهران دارد، قاعدتا در مقایسه با شهرهای اروپایی. یک جور میانگین گرفتن از تهران و شهرهای اروپای غربی. یونان تقریبا شرقی‌ترین کشور اروپاست، همسایه ترکیه است. کشوری مدیترانه‌ای حساب می‌شود. تا حد زیادی شبیه ایتالیا از نظر جغرافیا.

گرمای هوای مرداد و شهریورش هم شبیه تهران است، البته اگر دود و آلودگی هوا را کمتر کنیم.

مغازه‌ها و کسب‌و‌کارهای کوچک بیشتر به چشم می‌آیند تا سوپرمارکت‌های بزرگ و فروشگاه‌های زنجیره‌ای. دکه‌های روزنامه‌فروشی که آب و سیگار و آدامس می‌فروشند جا‌به‌جا دیده می‌شوند. شب‌های آتن هم بیدار و زنده‌اند شبیه تهران. کسی عجله‌ای برای خوابیدن ندارد.

بعد از مدت‌ها ممکن است وسط خیابان بوی نان تازه‌ی تنوزی به مشامت برسد.

نکته جالب دیگر برای من، تلفظ مشابهِ برخی لغات بود. مثلا در بین صحبت از میوه‌ها یک‌هو نام «پرتقال» را به جای «اورنج» شنیدن. و حتی شاید ابتدا تعجب کنی اگر بشنوی که دختر فروشنده‌ای که سیم‌کارت اعتباری تبلیغ می‌کند با صدای بلند بگوید «ناسیونال سیم‌کارت، دو گیگابایت اینترنت». ولی زود متوجه می‌شوی که تلفظ عدد ۲ هم در زبان یونانی دقیقا «دو» خودمان است.


به نظر می‌رسد که جامعه مسلمان‌های آتن کوچک باشد و جالب اینکه اکثریت از هند و بنگلادش و پاکستان هستند. محله‌ای در مرکز شهر هست که به نظر مرکز مهاجرین مسلمان است. بیشتر رستوران‌های حلال در همین منطقه هستند که البته نسبتا کثیف و شلوغ است.

مهمترین جاذبه‌ی تفریحی آتن و حتی یونان همان معبد مشهور آکروپولیس است با ستون‌ها و معماری که آدم را یاد پرسپولیس خودمان می‌اندازد. این معبد به همراه دیگر جاذبه‌های تاریخی مانند آمفی‌تئاتر سنگی و ... در مرکز شهر واقع هستند، بر روی تپه‌ای که مُشرف به شهر است. مدیریت این اماکن تاریخی هم ضعیف است. علی‌رغم اینکه تعداد بازدیدکننده‌ها از این قسمت‌ها بسیار بالا است ولی سیستم فروش بلیط آن بسیار ناکارآمد است و به صورت دستی در چند دکه انجام می‌شود. نتیجه‌ی آن هم انتظار یک‌ساعته زیر آفتاب سوزان و در هوای گرم است. اتوماتیک کردن سیستم بلیط بسیار ساده و شدنی است. چیزی شبیه گیت‌های مترو و دستگاه‌های فروش بلیط.


یکی دیگر از شباهت‌های آتن با تهران و تفاوتش با شهر‌های آلمان گسترده‌ بودن «تحویل غذا» یا همان delivery است. حتی فروشگاه‌هایی هستند که فقط امکان سفارش و تحویل غذا دارند و جایی برای نشستن و سرو غذا ندارند.

مصرف الکل و مشروبات در یونان بسیار بالاست، البته از قبل این‌طور بوده و جزوی از فرهنگ‌شان است. اگر کتاب زوربای یونانی را خوانده باشید، قوت غالب کارگران معدن زیتون و پیاز و مشروب است! در نگاه اول تعجب‌برانگیز بود: در آزمایشگاه دانشجویان در دانشگاه قفسه‌ی شیشه‌ای را دیدم، از همین قفسه‌هایی که در دانشگاه‌های ایران برای گذاشتن تزهای انجام شده‌ی دانشجویان یا کتاب‌های درسی استفاده می‌شود. آنجا در آتن، این قفسه پر از شیشه‌های مشروب بود! حتی وقتی به سلف‌سرویس دانشگاه رفتیم، قفسه‌ای مختص به مشروب داشتند. چند میز آن‌طرف‌تر از ما جمعی بودند که ناهارشان را با زهرماری سرو می‌کردند.

اگر از من بپرسید، میگویم که «نوشیدنی ملی یونان آیس-کافی یا قهوه‌ی‌یخ‌دربهشتی است». از آغاز روز تا پایان شب، در دست هر کسی که نگاه کنید یک لیوان بزرگ آیس‌کافی می‌بینید. دلیل اصلی آن احتمالا گرمای هواست، هرچند که دوست یونانی ما میگفت در زمستان هم همین بساط است. هر جه باشد ترک عادت موجب مرض است.

آب. آب هم یکی دیگر از شباهت‌های ایران و یونان و تفاوت‌های یونان و اروپا است. یکی از رسم‌های جالب در رستوران‌های آتن است که شما وقتی سفارش غذا بدهید، یک بطری یا پارچ آب رایگان برای شما می‌آورند. سر هر میزی آب هست، آب خنک. حتی در یکی از کافه‌ها که منتظر بودیم دم‌نوش من و آیس‌کافی همراه‌مان را بیاورند، پیش‌خدمت دو لیوان آب بر روی میز گذاشت و بعد از یک ساعت وقتی که هر لیوان‌ها خالی شد آمد و آنها را پر کرد. در آلمان  از این خبرها نیست. آب رایگان؟ هرگز.


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۶
ف ر د