الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بچگی ما در یک خانه‌ی ثابت نگذشت، حتی در یک شهر ثابت هم نگذشت. از هر خانه‌ای چند خاطره خاص به یادم مانده است. قبل از سن مدرسه، خانه‌مان در یک کوچه بن‌بست کوتاه بود همراه چهار خانه‌ی دیگر. یک حیاط داشت در قسمت عقب؛ نیمی خاکی و نیمی موزاییک شده، یک باغچه کوچک و خالی هم وسط قسمت موزاییکی. بقیه چیزها چسبیده بود به همان کوچه بن بست؛ پنجره آشپزخانه رو به کوچه، یک پارکینگ کوچک و یک درب باریک که دو تا پله بالاتر از سطح کوچه بود. خانه‌مان انباری نداشت، به جای آن، چیزی داشتیم به اسم سرسرا. پله میخورد و میرفت بالا، شبیه یک اتاق که یک طرفش کاملا شیشه‌ی مات است رو به کوچه. چیز میزهایی که زود به زود به آنها احتیاج نمی‌شد می‌رفت به سرسرا. ترشی‌های نرسیده، دیگ و قابلمه و ظروف کم استفاده و خرت و پرت‌های دیگر.

تهِ تهِ کوچه، آنجا که بن بست می‌شد یک همسایه داشتیم که اصالتا اهل خوزستان بودند. چطور یادم مانده است؟ عرض می‌کنم خدمتتان (و این جزو معدود خاطرات من از آن خانه است). خیلی ساده: یک بار که اقوام و آشنایان‌شان از خوزستان به دیدن‌شان آمده بودند برای‌شان خرمای خارَک آورده بودند. به رسم دهه 60، همسایه مان هم مقداری برای ما آورده بود. خرمایِ زردِ نارس، خوشه‌خوشه آویزان از ساقه‌ی نخ‌مانندش.

خرماها مستقیم رفتند به سرسرا، کنار پنجره آویزان شدند از ساقه‌ها تا کم کم بخوریم‌شان. بعد از آن همیشه خرمای نارس خارَک «تاپ لیست» خوراکی های دلپذیر من بود، حتی احتمالا مستقل از خاطره‌ی کودکی. ولی آن خرماهای زرد آویزان جزو معدود تصویرهای واضح و دلپذیر من از آن خانه‌ی کوچه‌ی بن‌بست است و هر از چندگاهی که به یاد آن می‌افتم دعایی هم می‌کنم به جان آن خانواده خوزستانی. دنیای کودکی، دنیای عجیبی است، دو نخ خرما می‌تواند خاطره‌ساز باشد.


در آلمان اکثر مردم مواد خوراکی را از فروشگاه‌های زنجیره‌ای می‌خرند. یعنی به جز این فروشگاه‌ها گزینه چندانی هم وجود ندارد، بعضی سوپرمارکت‌های ترک و عرب هم هست که مشتری خاص خودشان را دارند.  فروشگاه‌های آلمانی (خصوصا آنها که ارزان‌تر هستند) معمولا میوه و سبزیجات را به صورت بسته‌ای می‌فروشند: مثلا پرتغال و سیب زمینی و پیاز و هویج و سیب و ... در بسته‌های دوکیلویی، فلفل در بسته‌های فلان گرمی، لیمو در بسته‌ی سه‌تایی و غیره. حالا این وسط یک فروشگاه روسی هم هست که تنوع میوه و سبزی بالایی دارد، و اکثر چیزهایش فله‌ای است. بار آخر رفتم برای خرید پیاز سفید و فلفل سبز و میوه. در این وانفسا بین سبد میوه‌ها چشمم خورد به خرمای زرد نارس خارک! بعد از چندین سال! با خودم حس کردم در این 5-6 سال اینقدر خوشحال نشده بوده ام! یک خوشی کودکانه. انگار همان تابستان دهه 60 است، توی خانه‌‌ای آخر یک کوچه بن‌بست نشسته‌ام و به خرمای زرد نارس نگاه می‌کنم.

نتیجه اخلاقی؟ اگر همسایه ای دارید، گاهی چیزکی ببرید به عنوان سوغات. نتیجه اخلاقی بعدی؟ اگر کسی در طلب پیاز سفید بُعدِ مسافت را به جان بخرد و به فروشگاه روسی برود خداوند اجر زحمتش را «من یحث لایحتسب» می‌دهد.


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۹
ف ر د

مدت‌ها بود که احساس می‌کردم دارم فسیل می‌شوم. روزها و هفته‌ها یک تکرار سلسله‌وار بود، همه شبیه هم بدون تغییر. آدمی باید احساس کند که دارد به پیش می‌رود. باید نشانه‌های پیشرفت را حس کند. برای کسی مثل من که چند سال است مشغول یک کار خاص هستم بدون اینکه امکان ارتقاء شغلی داشته باشم، بدون اینکه درآمدم تغییر خاصی بکند، بدون اینکه در زندگی شخصی‌ام به مرحله جدیدی وارد بشوم احساس درجا زدن و مُردابگی (این هم هنر کلمه‌سازی؛ چیزی شبیه مرداب‌بودگی) طبیعی بود. بسیار پیش می‌آمد که حسرت دوران دانشجوییِ واقعی بهم دست می‌داد. برای کلاس رفتن، تمرین حل کردن، امتحان دادن، پروژه انجام دادن و غیره دلم تنگ می‌شد. این‌ها زمانی برای ما نشانه جلورفتن بود.

در کنار آن، مدت‌ها هم هست که عادت کتاب خواندن از سرم افتاده است. هم به این دلیل که دسترسی‌ام به کتاب کمتر شده است ولی بیشتر به دلیل جاذبه‌های کاذبی که محتوای اینترنتی دارد. خصوصا وقتی شما اینترنت پرسرعت نامحدود دارید، دسترسی به سایت‌های جذابی مثل یوتیوب، توئیتر و فیلم دارید کم‌کم اعتیاد پیدا می‌کنید به اینترنت و فیلم و سریال. خب همین باعث می‌شود که هر از چندگاهی به خودتان بیایید و ببینید که چیزی که به شما افزوده نشده است، نه معرفتی کسب کرده‌اید نه چیزی یاد گرفته‌اید.


راه‌حلی برای آن یافتم: دو تا سایت بسیار مشهور هست در زمینه ارائه درس‌های دانشگاهی به صورت آنلاین (کورسرا و اِدِکس). قالب ارائه دروس بسیار عالی و بی‌نظیر است. هر درس دارای چندین ویدئوی کوتاه است از توضیحات و اسلایدهای استاد. بعد از چند جلسه، معمولا یک مجموعه تمرین ساده داده می‌شود برای ارزیابی. در هر ساعت از شبانه روز که حس و حالش را داشته باشید می‌توانید یکی دو جلسه را نگاه کنید و یاد بگیرید. اگر مطلبی برایتان سخت بود چند بار ویدئو را با دقت نگاه کنید تا بالاخره یاد بگیرید. تنوع دروس هم نسبتا بالا و کیفیت تدریس عالی است. یکی دو درس را شروع کردم و دارم کم کم به پیش می‌برم. حالا حس دوباره‌ی یادگیری و فرار از بطالت دلپذیر و نشاط انگیز است. 


من که تصمیم دارم جمله یا حدیث «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را از کلیشه خارج کنم، یک قدم بردارم برای یادگیری چیزی جدید. حالا هر کسی چیزی دوست دارد؛ می‌تواند درس حوزوی باشد، می‌تواند برنامه نویسی باشد، می‌تواند هنر باشد می‌تواند تاریخ کشورهای دیگر باشد، میتواند در منطق و مغالطه باشد. از کانالها و «پیج» ها چیزی جز بطالت و حسرتِ پیش‌آینده چیزی در نمی‌آید.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۷
ف ر د

از جمله آدم‌هایی بودم که از خرید کردن متنفرند. یعنی اصلا حس و حال و انگیزه اش را نداشتم، مثلا تا جایی که می تونستم عقب می انداختم. و وقتی هم که مجبور می شدم برم خرید، با اکراه بود. به همین دلیل مدت زیادی از کفش و لباس استفاده می‌کردم. به قول یکی از دوستان، «مصرف می‌کردم» یعنی بعد از اون واقعا قابلیت استفاده نداشت.

خب دلیلش؟

یک دلیلش به نظر خودم نوع فروش در ایران بود. شما باید بروی داخل مغازه، بدون اینکه اطلاعی از وجود جنس دلخواه، کیفیت جنس و قیمتش داشته باشی. بعد از صاحب مغازه بخواهی که اجناسش را نشان بدهد، رنگ های مختلف، طرح های مختلف و ... . بعد باید سر قیمت به توافق برسید. و اگه در یکی از مراحل بالا خوش ات نیامد، بایستی با مغازه دار خداحافظی کنی، و بیایی بیرون. بعد بروی داخل مغازه بعدی، مثل هندوانه سربسته. همان مراحل قبل را طی کنی و الخ.

من شخصا از این جور خرید کردن خوشم نمی‌آید. اینکه با کسی سروکله بزنم و آخر کار بعد از نیم ساعت بگویم نه خوشم نیامد!

یک دلیل دیگرش هم قطعا این است که شما (من) هیچ شناختی از اجناس ندارید و لذا نمی‌تونید اطمینان کنید به جنس. یعنی حتی بعد از خرید هم گاهی هنوز تردید دارید که آیا جنس کیفیت لازم را دارد یا نه. به عبارت دیگر، ما برند معتبری در دسترس نداریم که از قبل بدانیم مثلا پلیور با فلان مارک کیفیت خوبی دارد که بتوانیم مستقیم برویم دنبال آن و بعد فقط بین رنگها و طرحها مردد باشیم.


به طور خلاصه، دو تا ضعف وجود دارد: یک، ناشناخته بودن برندها، وجود نداشتن برند معتبر، و دوم، اشکال در سیستم فروش و توزیع کالا.

این مشکل در کشورهای غربی تا حد خوبی حل شده است. یعنی نه تنها برندهای مختلفی با کیفیت شناخته شده وجود دارند، بلکه شما دقیقا می‌دانید که برای خرید آن به کجا مراجعه کنید. در فروشگاه‌ ها هم، راحتی مشتری کاملا لحاظ شده است. اولا که اکثر فروشگاه ها زنجیره‌ای هستند. یعنی در هر شهری شعبه‌ای از آن فروشگاه وجود دارد با (تقریبا) همان اجناس و همان تنوع و همان قیمت. دوم اینکه، شما وارد فروشگاه می‌شوید و آزادانه بدون اینکه نیازی به صحبت با کارکنان آنجا داشته باشید می‌توانید لباس‌های مختلف را بررسی کنید، پرو کنید، چرخ بزنید. در نهایت اگر پسند کردید لباس را با خودتان برمی‌دارید و به صندوق می روید، و اگر پسند نکردید راحت از فروشگاه خارج می‌شوید؛ بدون اینکه زیر نگاه سنگین فروشنده باشید. مهم تر اینکه اگر بعد از خرید از جنس خود راضی نبودید می توانید آن را پس بدهید و پولتان را بگیرید.


نمونه دیگر از آسان بودن «خرید»، فروشگاه های آنلاین هستند. نه تنها اکثر برندها و فروشگاه های شناخته شده فروش آنلاین هم دارند، بلکه برخی وبسایتهایی هستند که فروش حضوری ندارند و فقط خدمات آنلاین میدهند. شما به راحتی میتوانید در بین هزاران جنس آنها جستجو کنید، بر اساس قیمت و رنگ و مدل و ... اجناس را نگاه کنید. تقریبا تمامی این فروشگاه ها جنس فروخته شده را تا 2 هفته بعد به راحتی پس میگیرند؛ بدون اینکه شما نیازی به دلیل آوردن داشته باشید. مثلا چند وقت پیش سه تا لباس از فروشگاه آنلاین خرید کردم، یکی از آنها کمی برایم بزرگ بود. خودشان از قبل یک برچسب پستی داخل بسته گذاشته بودند که اگر جنس را نپسندیدید آن را بدون هزینه مرجوع کنید! یکی از لباسها را داخل بسته اش گذاشتم، برچسب را چسباندم و آن را پست کردم، دو روز بعد پول را برگرداندند.


دهها سایت تخصصی برای خرید آنلاین هست که میگردد و براش شما ارزانترین جنس را از بین فروشگاه ها پیدا میکند. این همه خدمات و تسهیلات، چه در فروش حضوری و چه در فروش اینترنتی برای اینکه مشتری راضی بشود، بیشتر خرید کند، چرخه تولید و مصرف بجرخد. البته برای من مشخص نیست که مرز این تعادل کجاست؟ تولید برای یک کشور لازم است (ایجاد اشتغال، گردش پول، ...) ولی از طرف دیگر لازمه ی آن مصرف کردن و مصرف‌گرایی است. اگر مشتری خرید نکند، رکود بازار باعث کاهش تولید و افزایش بیکاری میشود. تعادل مطلوب بین مصرف و تولید کجاست؟


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۱۸
ف ر د

نازنین سلام،

چند سال پیش افتاده بودم وسط وضعیتی که نتوانستم تغییرش بدهم، جرئتش را نداشتم، قدرتش را نداشتم. هرچقدر هم تلاش کردم که فراموشش کنم نتوانستم. حتی بعد از همه این سالها مدام می‌آید جلوی چشمانم. سنگینی می‌کند روی قلبم. هر از گاهی یادم می‌افتد، با خودم مرور می‌کنم که چطور شاید می‌توانستم خطای دیگران را اصلاح کنم، خودم را فقط کنار نکشم، فرار نکنم، کاری بکنم.

احساس می‌کنم که وقتی بهش فکر می‌کنم حالت چشمانم تغییر می‌کند. آمیزه‌ای می‌شود از ناامیدی و حسرت، شاید هم استیصال. احتمالا از این جور چشم‌ها دیده‌ای. بزدلی کردم نازنین! بگو انتقام دنیا از بزدل‌ها چیست؟


کاش به چهار کلمه دلم را قرص میکردی، آن وقت چشمانم برق میزد، جسارت موج می زد در چشم و صدایم. آن وقت شاید هزار حسرت کمتر میداشتم.

جمعه است، دلم گرفته است، به ورّاجی و زیاده‌گویی افتاده‌ام، ببخش.
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۵۳
ف ر د