الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

الف. کشور و مردم ما انگار نیاز داشته اند که به خودشان ثابت کنند که برترین و بااستعدادترین هستند. آمارهای دولتی به سبک دوران جنگ سرد نیاز دارند که نشان دهند نخبگان ما در زمینه اختراع و کشفیات، آمریکا و غرب را پشت سر گذاشتند و مردم نیاز دارند ثابت کنند که ژن نخبه‌خیزی داریم.

چند وقت پیش یکی از مجری‌های مشهور تلویزیون یک کودک 10 ساله را به برنامه خودش آورده بود که ادعا می‌کرد نخبه‌ای بی‌همتا در زمینه طراحی صنعتی و خودرو است. از تسلا و ولوو پیشنهاد همکاری دارد، در دانشگاه تدریس می‌کند ولی هرگز به مدرسه نرفته است!

بازار این جور شارلاتان‌بازی‌ها از سالهای قبل داغ بوده است. امتیازات فراوانی که حاکمیت بدون دوراندیشی به مخترعین و برندگان مسابقات خارجی اهدا می‌کرد (معافیت سربازی، کمک مالی، امتیازات تحصیلی، ...) باعث شد که آدم‌های کلاهبردار مثل قارچ در این زمین رشد کنند. لازم بود که ارزش واقعی این مسابقات و اختراعات بررسی شود ولی نمی‌شد.

مراکز دولتی دوست دارند «نفرات اول مسابقه جهانی اختراعات»، «برترین مخترع سال»، «نخبه ایرانی که نخستین فلان را بیسار کرده» و چنین عناوین دهن‌پر-کن را تشویق کنند و بالا بکشند. رسانه‌های بی سواد با آنها مصاحبه می‌کنند و این نخبگان پوشالی را باد می‌کنند. هر چقدر هم دروغ‌ها بزرگ‌تر باشند گوییا رسانه‌های ما کمتر نیاز به تحقیق و بررسی حس می‌کنند.

 

ب. کسی که در دانشگاه های خارجی (نسبتا معتبر) تحصیل کند حتما ردّی از او در وبسایت دانشگاه هست. اگر در یک گروه تحقیقاتی کار کند حتما در هوم پیچ گروه اطلاعات او وجود دارد. خصوصا اگر کسی دکترا بخواند هم اطلاعاتش در وبسایت استاد راهنمایش موجود است و هم اطلاعات مربوط به مقالاتش در اینترنت پیدا میشود (کسی بدون مقاله نمی تواند دکترا بگیرد). نتیجه؟ اگر کسی ادعا کرد از دانشگاه خارجی دکترا دارد باید لیست مقالاتش در اینترنت (مثلا گوگل اسکولار) موجود باشد.

 

ج. امروز متنی دیدم از فردی به نام دکتر م. مولوی! متن دارای تناقضاتی بود که من را به شک انداخت در مورد نویسنده تحقیق کنم. در سرچ های اینترنتی دیدم که ایشان هم از جمله همین مدعیان اختراع و ابتکار و ... است. ادعا کرده است که از دانشگاه آریزونا دکترای هوش مصنوعی دارد. یک سرچ ساده در وبسایت دانشگاه آریزونا و اینترنت هیچ رد پایی از ایشان نشان نمی دهد. نه مقاله ای منتشر کرده است و نه نامش در وبسایت هیچ گروه تحقیقاتی ثبت شده است. آی-دی تلگرام ایشان را که نگاه کنید عکسهای ایشان با مقامات کشور از جمله مرحوم هاشمی، آقای خاتمی، شهرام جزایری و برنامه های تلویزیونی دیده میشود؛ کسانی که به هم نیاز دارند، مسئولین برای اثبات نخبه پرور بودنشان، کلاهبردارها برای استفاده از مزیتهای نخبه بودن.

 

د. در آلمان سوءاستفاده از عناوین علمی جرم است. حساسیت نسبت به این جرم هم بالاست. هنگامی که شما با موفقیت از رساله دکتری تان دفاع کردید، کمیته داوران به شما اعلام میکند که «شما موفق به گذراندن و اتمام دوره دکترا شدید، ولی تا هنگامی که مدرک شما آماده نشده است حق استفاده از عنوان دکتر را ندارید». یعنی نه در مکاتبات، نه بر روی کارت ویزیت و نه در محاورات حق ندارید خودتان را دکتر معرفی کنید! باید یکی دو ماه صبر کنید تا مدرک شما آماده شود، بعد از دریافت مدرک اجازه خواهید داشت که از عنوان «دکتر» استفاده کنید.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۳
ف ر د

امروز رفتم که از منشی‌مان سوالی بپرسم. وارد اتاقش شدم. بعد از سلام و علیک گفت که: ئه! داشتم بهت ایمیل میزدم در مورد لیست دانشجویان ترم جدید.

میخواستم نگاهی به لیست بیاندازم، برای همین رفتم پشت میز.

همینطور که داشت پنجره های باز را روی کامپیوترش جستجو میکرد که فایل اکسل را بیاورد، دیدم که توی مرورگر اینترنتش صفحه شخصی من باز است، با همان عکس فتوژنیک و دلفریب!

من حدس زدم که احتمالا صفحه را باز کرده است که آدرس ایمیل را کپی کند. ولی خودش احساس کرد که انگار لازم است توضیحاتی بدهد. گفت: اوه! این صفحه همیشه اینجا باز نیست ها! همین الان بازش کردم، میخواستم آدرس صفحه ات را به دانشجوها بدهم. بعد هم جوری نگاه کرد که انگار خودش احساس میکند که توضیحاتش قانع کننده نبوده است.

البته من از همان اول هم فکر دیگری نکرده بودم. به این دلیل که ایمان دارم این قیافه دیدن ندارد. و دوم اینکه خودم گاه گاهی دنبال ایمیل همکارها، لیست مقالاتشان، بیوگرافی شان صفحه هایشان را چک میکنم.

درس امروز: خونسرد باشید، دیگران الزاما تفسیر بدی از کار شما نمی کنند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۹
ف ر د

آقای بندری فیزیک درس میداد. نکته‌سنج بود و از دید بچه‌ها آدم خفنی بود. سر کلاس هم از هر چیزی حرف میزد. از کباب کردن کنار رودخانه (طوری که به نظر بیاید آدم عیاشی است!) تا تکه‌های سیاسی اجتماعی.

یک بار آقای بندری پرسید که دلیل بالا بودن تصادفات رانندگی در ایران چیه؟ ما هم طبق چیزهایی که تبلیغات رسمی کشور توی کله مان کرده بود --در حالی که وانمود میکردیم حاصل تفکر و مداقه خودمان است-- دلیل هایی را ردیف کردیم: فرهنگ غلط رانندگی در بین مردم، احترام نگذاشتن به قوانین و ... .

آقای بندری گذاشت حرف های ما تمام بشود، بادی به غبغب انداخت، نگاهی عاقل اندر سفیه کرد و گفت: دلیلش فقر است! بعد توضیح داد که مردم ما به خاطر فقر ماشین شان فرسوده است، لاستیک شان ساییده است، ترمزشان ضعیف است. همین ها آمار تصادف را بالا می‌برند.

به موارد بالا باید کیفیت پایین خودروهای داخلی و کیفیت پایین جاده های کشور را هم اضافه می‌کرد که ناشی از فقر ملّی ماست.

اما یک فاکتور مهم دیگر عدم آموزش کافی به رانندگان است. بگذارید فرآیند گواهینامه گرفتن در آلمان را با ایران مقایسه کنیم تا ببینیم تفاوت آموزش‌های رانندگی چقدر است.

1- در آلمان برای گرفتن گواهینامه لازم است که دوره کمکهای اولیه را طی کنید. این دوره‌ها یک روزه هستند و شامل آموزش‌های تئوری و عملی در مواقع خطر است. چگونگی کمک به مصدومان، بستن زخم، احیاء و ... در آن آموزش داده می‌شود.

2- معاینه چشم برای گرفتن گواهینامه دقیق‌تر و استاندارد آن بالاتر است. مثلا من برای تمدید گواهی نامه در ایران نیازی به عینک نداشتم، یک ماه بعد در آلمان معاینه چشم کردم و ملزم به استفاده از عینک هنگام رانندگی شدم!

3- آموزش و امتحان تئوری گواهینامه بسیار جامع‌تر است. اولا هم آموزش و هم امتحان با استفاده از کامپیوتر است. برخی از سوالات مبتنی بر عکس یا فیلم هستند. موقعیت‌های زیادی را با عکس و فیلم شرح میدهند و از شما میخواهند که واکنش درست را انتخاب کنید. این موقعیت ها بر اساس واقعیت‌های تصاذفات ساخته می شوند و خطرهای بالقوه را به راننده آموزش میدهند. نوع واکنش به عابر پیاده، دوچرخه سوار، موتورسوار، سبقت گرفتن، ... در جاهای مختلف آموزش داده می شود.

4- موقع امتحان عملی، توجه به علایم رانندگی و رعایت قوانین مهم ترین فاکتور هستند. پارک دوبل و دنده عقب و ... اصلا جزو موارد امتحان نیست! خاموش کردن اتومبیل مهم نیست. ولی اینکه محدودیت سرعت، توجه به سمت چپ و راست، چک کردن آینه حین رانندگی، و ... اهمیت بیشتری دارند.


مجموع همین عوامل (آموزش بهتر به رانندگان، جاده های استاندارد، اتومبیل های با کیفیت تر، قوانین دقیقتر و نظارت جامع‌تر) باعث شده است که آمار مرگ و میر تصادفات در آلمان کمتر از 4 هزار نفر و در ایران بیش از 24 هزار نفر در سال باشد (آمار سال 2013).

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۳۴
ف ر د
چندین سال است که این فکر و نگرانی همراه من هست که آینده چگونه است؟ دیر یا زود باید تصمیم هایی بگیرم و مسیر زندگی ام را تعیین کنم. همان تصمیم هایی که سعی داشتم سالهای سال به تعویق بیاندازم. اینکه چه شغلی خواهم داشت، و در کدام شهر و یا حتی کشور ساکن خواهم بود سوالهایی است که جواب نداشتن برایشان مرا به سرگردانی می اندازد.

نمی دانم وضعیت دیگران چگونه است ولی من هیچ گونه شغل ایده آلی در ذهن ندارم. همیشه، همه‌ی گزینه‌ها برایم روی میز بوده است و همیشه، همه گزینه‌ها به یک اندازه ناچسب بوده است و هیچ کدام ذوقی در من ایجاد نمی‌کند.

تا الان، همیشه همه چیز برای من موقتی بوده است. همیشه خواسته‌ام که زودتر تمام کنم و بروم. وقتی که در ایران مشغول کار بودم هر روز منتظر بودم که کارهای رفتنم ردیف بشود و بروم. وقتی اینجا کارم را شروع کردم هیچ وقت به عنوان کار دائم بهش فکر نکردم. همیشه منتظر رفتن بوده‌ام. حتی وسایل خانه را در حد بسیار مختصر تهیه کردم طوری که بتوانم در صورت نیاز در عرض یک هفته چمدان را ببندم و از اینجا بروم به کشوری دیگر.

اولین گزینه‌ی روی میز از سمت راست، برگشتن به ایران است، به تهران. تهران این شهر مخوف و شلوغ و کثیف که صبح تا شب مشغول سگ دو زدن است و انگار هیچگاه به آرامش نمی‌رسد. همیشه نفس‌نفس می‌زند. زندگی در تهران برای من رعب‌انگیز است. علاوه بر آلودگی و ترافیک، ترس من از زلزله کار را سخت‌تر می‌کند.

البته تهران چیزهایی دارد که بسیار دوست دارم. این شهر در بهار لوند و دلفریب است. پیچ‌های امین‌الدوله و شاخه های آویزان یاس در کوچه های قدیمی زیباست ولی آنچه مورد نظر این جناب مستطاب است ارتفاعات شمال تهران است. بهار تهران نسخه‌ی trial و کِرَک شده‌ی طبقه پایینی بهشت بود.

از فروردین کم‌کم برف‌های پیازچال آب می‌شود، وسط دره رود کوچکی به راه می‌افتد و می‌رود پایین تا نزدیکی‌های شیرپلا. گلابدره پر می‌شود از شکوفه‌های درختچه‌ها. مسیر آبشار دوقلو کم‌کم به رنگ سبز کم‌رنگ پسته‌ای در می‌آید. کنار پناهگاه کلک‌چال سبزه‌هایی شبیه چمن از زمین بیرون میزنند و زیر نور خورشید مخمل چشم نوازی می‌شوند. از آبشار دارآباد که کمی منحرف شوی ریواس‌ها را هم می‌توانی ببینی که جوانه زده‌اند از زیر زمین.

یکی دو سال آخری که ایران بودم محل کارم نیاوران بود. صبح‌ها از پایین شهر، اتوبان جنوب به شمال را طی می‌کردم و تا برسم به آنجا، کوه‌ها را با حسرت نگاه می‌کردم. شنیده‌اید که مثلا «دلش پر میکشد»؟ همان حس را داشتم. تا اینکه جمعه برسد و کسی را پیدا کنم که همنوردم بشود و برویم به دل کوه.

خاطرات خوب و دوست داشتنی من از تهران تقریبا منحصر در کوهپیمایی هاست. یک گوشه از قلبم جعبه‌ای هست جواهرنشان. آدم‌هایی که همنوردم بوده اند را آنجا نگه داشته‌ام.

بهار اندر بهار اندر بهار بود. بهار جوانی ما بود که در بهار طبیعت می‌گذشت در کنار کسانی که دوست‌شان داشتیم. این حس شگفت‌آور دوست‌داشتنی شاید به همین دلیل باشد.

اگر زانویش را دارید و تهران هستید دریغ نکنید، از دست ندهید بهار دلارای پیش رو را.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۴
ف ر د
سلام نازنین!
چند دقیقه وقت بگذار، بخوان این تقریرِ اقرارگونه را.

نه اینکه آشِ دهن‌سوز باشیم. خیر! اصلاً و ابداً، حتی بهتر است بگوییم: حاشا و کلّا!
در دسته‌بندی بنده‌هایش، یحتمل خدا سپرده است که فرشتگان ما را ذیل «بنجل‌ها و ته‌مانده‌ها» قرار بدهند.

بی‌خاصیت و به‌درد‌نخور بودن یک طرف، خطاکار بودن و معصیت‌کاری هم یک طرف. اینها را گفتم که خیال نکنی روی «خودمان» حساب ویژه‌ای باز کرده‌ایم. خودمان هیچ چیز برای عَرضه نداریم، دینداری‌مان زپرتی و غمسور است. حساب کتاب ما توی پارادایم «کَرَم» است.

لذا وهم و خیالمان این است که وعده‌های نصرت و گشایش از طرف خدا منحصر در بندگان وی-آی-پی و فِرست-کلاس نیست. خدا حتی پاپتی‌ها و فلک‌زده‌ها را هم ناامید رها نمی‌کند. شاید گوشمالی بدهد، بِچِلانَد، ولی ضجه که بزنی می‌بینی روزگار شل شد، گشاد شد، فَرَجی در کار حاصل شد.

حالا اینکه این صحبت‌ها چقدر پایه و اساس دارد، و چقدر درست‌اند را باید اهل فن‌اش بگویند. ولی فی‌الحال دل ما به همین خیال‌ها خوش است.

آیه‌ی زیر احتمالا بیشتر مربوط به جامعه و اجتماع است ولی بگذار فکر کنم که توی همین مصیبت‌های فردی هم کاربرد دارد. بگذار خیال کنم حالا که هی با خودم میگویم «پس دست خدا کو؟» جوابش این باشد که «همین نزدیکی». بگذار دل بچه خوش باشد.

البته شما --بر همان سبیل سابق-- دعا بفرما. دعای اهل محبت بلا بگردانَد!

"تنگدستی و ناخوشی به آنان رسید و تکانها خوردند تا آنجا که پیامبر و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند گفتند پس نصرت الهی کی فرا می‌رسد؟ بدانید که نصرت الهی نزدیک است."

مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّـهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّـهِ قَرِیبٌ [بقره 214]

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۰۶
ف ر د

وقتی شما در آلمان مریض می شوی میتوانی (لازم است) که در خانه بمانی. ولی باید به کارفرما اطلاع بدهی، به پزشک مراجعه کنی و مرخصی استعلاجی بگیری و بعد از بهبود گواهی پزشک را به کارفرما ارائه بدهی [فکر میکنم حقوق شما را در آن مدت از جیب بیمه پرداخت میکنند].


پزشکان آلمانی در قبال بیماری هایی مثل سرماخوردگی و آنفولانزا عملا هیچ کاری نمیکنند به جز اینکه برای شما مرخصی استعلاجی بنویسند. لذا باید 4-5 روز در خانه بمانید و استراحت کنید تا دوره بیماری طی شود. در این مدت تنها کاری که از شما بر می آید نوشیدن مایعات، ویتامین C، پیاز و سبزیجات، سوپ مقوی و دمنوش است. از آمپول و قرص و کپسول خبری نیست.


از منابع مختلف به یک ترکیب جادویی پی بردم که برای بهبود آنفولانزا خصوصا در روز اول بیماری بسیار مفید است. در انگیلسی به این ترکیب «فلو باستر» یا آنفولانزا-شکن (کشنده ی آنفولانزا) میگویند. تمامی مواد مورد نیاز آن را میتوانید از سوپرمارکت ها تهیه کنید.

یک حبه سیر را کاملا له میکنید، یکی-دو قاشق عسل به آن اضافه میکنید، آبِ یک عدد لیموی تازه (لیموهای بزرگ که اندازه مشت هستند) را میگیرد و روی آن میریزید، یک بند انگشت زنجبیل تازه را رنده میکنید رویش (یا کمی پودر زنجبیل) و در نهایت مقدار کمی فلفل قرمز به آن می افزایید! این نوشیدنی را با کمی آب ولرم رقیق کنید و می نوشید. در عرض یک روز نتیجه ی معجزه آسای آن را می بینید.


دیروز که این طب سنتی-خانگی غربی ها به موقع به داد من رسید. حالا دنبال طرز تهیه سیر-ترشی هستم که اضافه ی سیرهایی که دیروز خریدم را استفاده کنم!

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۰
ف ر د

در آلمان عموما باشگاه های بدنسازی دارای دو بخش هستند: بخشی متخص بانوان و بخشی مختلط (بخش مختص آقایان وجود ندارد و یعنی اینجا هم آقایان مورد تبعیض هستند!).

البته دستشویی ها و رختکن های بانوان و آقایان مجزا هستند.

در مطلبی نوشته بودم که رختکن ها جزو مکان هایی هستند که افراد مجاز هستند کاملا لخت بشوند. در سونای خشک افراد ملزم هستند که کاملا لخت باشند!

داخل رختکن ها دوش حمام وجود دارد ولی دوشها دارای اتاقک نیستند. یک اتاق مربعی را در نظر بگیرید که دور تا دورش به فاصله 1 متری روی دیوار دوش نصب کرده اند. و خب طبیعی است که آلمانی ها زحمتی به خود ندهند و زیر دوش کاملا لخت باشند.

هنگام تعویض لباس هم همین مشکل وجود دارد که عده ای برای تعویض لباس زیر، کاملا لخت بشوند. لذا اگر میخواهید که چشمتان به کمالات کسی روشن نشود باید با احتیاط وارد رختکن شوید و کاملا سر به زیر باشید. زود لباسها را عوض کنید و از محل متواری شوید.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۴
ف ر د

سلام نازنین،

اگر خاطرت باشد قبلا گفته بودم (حوصله‌ی پیدا کردن لینک مطلب را ندارم) که طرفدار عید نیستم. سالها بود که ایام عید آزاردهنده بود. از مهمانی و خلوتی خیابان و تعطیل بودن همه جا و گرفتار بودن همه کس اذیت می‌شدم. این جا هم که هستم هیچ‌وقت حسرت عید را نخوردم. نخواستم که این روزها ایران باشم.

سالهای قبل‌تر این‌طور نبود. مثلا سالهایی که مدرسه می‌رفتم، سال‌های دبیرستان. همان‌وقتی که شخصیت مستقل‌م شکل گرفته بود و هویتم داشت برای خودم مشخص می‌شد.

آن سالها دو چیز را دوست داشتم: طبق رسم بقیه جاها، بعد از تحویل سال (یا مثلا صبح روز بعد) مردم می‌رفتند به زیارت اهل قبور. برای من ترکیب دوست‌داشتنی بود. گلزار شهدا همیشه زنده بود و آن را راحت حس می‌کردم. ولی روز اول عید انگار قبرستان مرده‌ها هم زنده بود. سبزه و گلاب و لباس‌های نو، چه تابلوی زیبایی!

دومین چیز دوست داشتنی عیدها برای من شکوفه‌های بادام بود. در ناخودآگاه من زیباترین تصویر طبیعت این است: شکوفه‌های صورتی بادام در پس زمینه‌ی آبی پررنگ آسمان. 

اگر قدم رنجه کردی و به زیارت اهل قبور رفتی فاتحه‌ای هم برای این دل بخوان.

سیزده‌به‌در هم نزدیک است. اگر گذرت به باغ و دشت و صحرا افتاد، اگر چشمت افتاد به شکوفه‌های بادام، جای من را هم خالی کن.

البته عرض اصلی این است که جای من را در دل مهربانت خالی کن. باز هر جور که صلاح کار می‌دانی.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۴۸
ف ر د

دفاع از رساله‌ی دکترا در کشورهای مختلف متفاوت است. در بعضی کشورها مثل ایران، جلسه دفاع بسیار جدی، مهم و طولانی است و در برخی دیگر از کشورها بیشتر جنبه نمادین دارد. در این بین هلند به دسته دوم تعلق دارد.

در هلند، ابتدا دانشجوی دکترا رساله‌ی خودش را به دانشکده تحویل میدهد، رساله‌اش مورد ارزشیابی قرار می‌گیرد و او باید ایرادات و اصلاحات پیشنهادی را اعمال کند. سختی کار تا همین جا است. در صورت تصویب و تایید رساله، کار تمام است. مدرک دکترا آماده می‌شود. ولی دانشجو می‌تواند یک جلسه‌ی دفاع غیرالزامی و نمادین داشته باشد که حالتی شبیه تئاتر دارد!

جلسه دفاع از پایان‌نامه دکترا در هلند یادآور جلسات دادگاه در قرن 18 میلادی است. آداب خاص و سنتی دارد. کمیته داوران دارای پوشش خاصی است که شامل شنل و کلاه است. هنگام ورود و خروج کمیته ی داوران، همه حضار باید بر پا شوند.

دانشجو دارای دو ساقدوش است که در سمت چپ و راست او قرار دارند. در صورتی که عضوی از کمیته داوری سوالی از صفحه مشخصی از پایان‌نامه داشته باشد، یکی از ساقدوش‌ها متن را از رساله می‌خواند و سپس دانشجو باید پاسخ دهد.

زمان دفاع باید کمتر از 45 دقیقه باشد. بعد از 45 دقیقه، یک نفر وارد سالن خواهد شد، چیزی بر روی زمین می‌کوبد و دستور می‌دهد که سوال و جواب متوقف شود!

سپس کمیته داوران اتاق را ترک می‌کنند و برای شور (الکی!) به بیرون می‌روند. بعد از چند دقیقه باز می‌گردند. پس از خواندن متنی مشخص، مدرک دکترا به دانشجو تحویل می‌شود.

فیلم زیر توسط دانشگاه لایدن هلند منتشر شده است و بخشی از رسوم جلسه دفاع را توضیح می‌دهد (زیرنویس ترجمه‌ی آزاد از من است).




دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 1 ثانیه

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۷
ف ر د

تو مثلا فرض کن که نشسته بودیم توی کافه‌ لبنانی‌ها. اینجا حتی در حالت عادی هم تاریک است، چه برسد که آن گوشه‌ی کافه سه چهار تا جوان قلیان بکشند و دود همه فضا را گرفته باشد.


از صدای بلندِ آهنگ صحبت‌ها به زحمت به گوش میرسید. انگار یک نفر مدام بپرد وسط گفتگو و به عربی چیزی بخواند.


می‌گفت قدمِ اول، ناامید شدن است [قامتها جمیلة طویلة کالسیف ... صدای کاظم الساهر حواسم را پرت میکند]؛ کسی که هنوز امیدوار است به همان امید دلخوش می‌کند و منتظر می‌نشیند. کسی که ناامید و مستاصل شده باشد بر می‌خیزد و می‌زند به راه ... [و عینها صافیة مثل سماء الصیف].


یحتمل نمی‌دانست که این حرفش برای کسی که زندگی اش بر مدار امیدواری گذشته است قابل قبول نیست. ناامیدی هولناک است، چیزی است که حتی تصورش هم هراس دارد. البته احتمالا این را هم نمی‌دانست که چیزی که امید را می‌کُشد نه تصمیم عقلانی آدم بلکه چشم‌انتظاریِ طولانیِ بی‌نتیجه است.


میگفت آدم اشتباه‌های زیادی میکند. گاهی زمان را اشتباه میکند، گاهی در جای اشتباه قرار دارد، [هَل عِندکِ شک انً دخولک فی قلبی ...] گاهی یک نفر دیگر را اشتباه میگیرد . میگفت ولی بدترین شان این است که در زمان و مکانِ اشتباه دنبال چیزی بگردی [یا قمر یطلع کلً مساء].


در حالت عادی شاید مخالفت میکردم. بازی با دلیل و استدلال را دوست دارم. شاید هم تاثیر محیط بود. کدام آدم عاقلی در کافه‌ی نیمه‌تاریک دودگرفته که بیشتر شبیه کنسرت خواننده عربی شده است بر سر کلمات قصار بحث میکند؟ [هنوز دارد میخواند که: أدخلنی حُبک سیدتی مُدن الأحزان / وأنا من قبلک لم أدخل مُدن الأحزان].


ادامه داد: این حرفها را نمیشه اثبات کرد. اصرار هم ندارم که کسی قبول کند. تجربه شخصی است. هیچ وقت در حالت امیدواری معجزه ای برایم رخ نداده، هیچ وقت در حالت امیدواری به چیزی نرسیده ام [آلبوم رفته است روی خواننده ای که نمی شناسم: لو إنت بتکون بقلبی الحبیب...]. به جای این همه کتاب چرند «راز موفقیت» و «چگونه موفق شویم» باید به آدم ها یاد بدهند که چطور و کی و چگونه ناامید بشوند. ظرافت های بسیاری دارد، ناامید شدن هم یک هنر است [نرحل سوا دنیا سوا مافیها فراق].


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۳۸
ف ر د