الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

همکار فلسطینی

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

به محوطه ی بزرگ میدان روبروی ایستگاه مرکزی راه آهن شهر که نگاه کنی، کنار جایی که تاکسی ها به خط منتظر مسافر ایستاده اند، یک ردیف دوچرخه می بینی که کنار هم چیده شده اند و هر کدام شان قفل شده است به یکی از میله هایی که مخصوص همین کار گذاشته اند. دوچرخه را همان جا قفل می کنم، کوله را از داخل سبد دوچرخه برمیدارم، و آرام به سمت ساختمان بزرگ و بلند ایستگاه قطار حرکت می کنم. ساعت بزرگ بر روی سردر ایستگاه 7:30 را نشان می دهد.

صبح روز جمعه است، و جمعیت داخل ایستگاه بیش از آنی است که فکر می کردم. آرام آرام می روم، پله ها را پیدا می کنم تا برسم به سکویی که قرار است قطارش ما و همکارهای مان را ببرد به شهری دیگر. آخرین پله را که بالا می آیم، چند چهره ی آشنا را از دور تشخیص می دهم. بعد از سلام و صبح به خیر، گوشه ای می ایستم. هنوز زمانی باقی است که قطار برسد. کم کم استاد راهنما، و بقیه ی بچه ها از راه می رسند، با یک سلام و صبح به خیر بی روح و خشک و خالی، بر خلاف «انس» دوست فلسطینی که می آید دست می دهد و مشغول می شود به صحبت.

 

قطار سر ساعت مقرر رسید، تعدادمان به 17 نفر رسیده است. سوار که می شویم هر چند نفری با هم یکجا می نشینند. اکثر صندلی ها به صورت دو-به-دو روبروی هم هستند. یعنی حداکثر چهار نفر میتوانند مسیر 1 ساعته را مشغول صحبت باشند. این هم یکی از برنامه های سالانه مان است که یک روز، به تفریح علمی می رویم. برنامه دو بخش دارد، یکی بازدید از مکانی علمی، صنعتی، تاریخی و دیگری گردش در طبیعت. برای من البته این اولین سال است که شرکت می کنم. دو سال قبل، برنامه وسط ماه رمضان افتاده بود و ترجیح دادم شرکت نکنم.

 

توی قطار نشسته بودم کنار اَنَس. از هر دری صحبت شد. اینکه ازدواج کرده و بچه دارد، و سفر کردن با خانواده هم سخت است. از جاهای دیدنی گفت که تا حالا رفته است. خصوصا حالا که نزدیک به دفاعش است، میخواهد قبل از برگشتنش به فلسطین جاهای دیدنی آلمان را ببیند که بعدها حسرتش را نخورد. پرسیدم که هر چند وقت یکبار برای دیدن خانواده ات می روی. اکثر دانشجوهایی که اینجا هستند حداقل سالی یکبار به کشور و شهر خودشان بر میگیرند. اما ظاهرا برای دوست فلسطینی ما داستان جور دیگری بود. میگفت به دلیل دردسرهای زیادی که سفر کردن به فلسطین و برگشتنش دارد، فقط یک بار، آن هم سه سال قبل توانسته به دیدار خانواده اش برود.

 

علاوه بر مشکلاتی که اسرائیلی ها برای عبور و مرور و رفت و آمدشان ایجاد می کنند، کشورهای عربی هم با تحقیر با آنها رفتار می کنند. همیشه باید در صفی جداگانه و طولانی بایستند و سپس به سوالات عجیب و مسخره ای پاسخ بدهند. میگفت حتی یکبار توسط پلیس اردن دستگیر شده است و سه روز تحت بازداشت بوده است فقط به این دلیل که فردی همنام او (فقط اسم کوچک) متهم به خرابکاری بوده است. میگفت حتی وقتی به آنها گفتم که در زمان انجام آن خرابکاری، من در خاک آلمان حضور داشته ام و سند هم دارم، باز هم قبول نکردند تا اینکه توانستند «انس» مورد نظرشان را دستگیر کنند و من آزاد شدم.


شنیدن داستان این همه آزار و تحقیر نه تنها توسط دولتی که کشورشان را اشغال کرده، بلکه توسط هم-زبانها و هم-نژادهایی که ادعای برادری می کنند سخت است. داستان فلسطین، با هر روایتی غمگین است.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۲
ف ر د

نظرات (۴)

سلام آقا فرزاد گل بابت وقتی که می گذارید و مطالب مفید رو با قلم شیواتون می نویسید ممنون . مدتی بود که از تون بی خبر بود مدام به وبلاگتون سر می زدم اما خبری نبود براتون بهترین ها رو آرزو دارم
پاسخ:
سلام
بابت دلگرمی ممنون و خوشحالم که مطالب اینجا را می خونید.

یعنی اگه اون خرابکار رو پیدا نمیکردن دوست فلسطینیتون چه بلایی سرش میومد؟!!!

واقعا وحشتناکه!!

پاسخ:
احتمالا سرنوشت آدم های بسیاری همینطور به فنا رفته است.
دوست ما از مخمصه نجات پیدا کرده، خیلی های دیگر نه.
۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۰۴ ...:: زرافه ::...
سلام مرا به انس برسان.
پاسخ:
Hey Anas! My friend, Giraffe, said hello.
:)
خوبه؟
۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۰ ...:: زرافه ::...
بدک نیست. حالا خواستی اسم هم ببری اشکال نداره!
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی