گزارش یک صبح
نازنین! سلام،
چند روز پیش، از انتظار برای خواب شنبه صبح نوشته بودم. جمعه روز بسیار پر کار و خسته کنندهای بود، شب دیر وقت به خانه رسیدم، کوفته. ولی باز تا دیر وقت (حدود ۱ نیمه شب) نخوابیدم. چشمها را که بستم به خواب عمیقی رفتم. ساعت ۵ صبح سر حال و سرزنده بیدار شدم. یکی دو ساعت مشغول بودم تا چند مطلب بنویسم (از جمله چند مطلب جدید برای بلاگ).
هوا که داشت روشن میشد دوباره به خواب رفتم. تا نزدیکی های ۱۰ صبح از گیجی و خواب و لحاف لذت بردم. مجبور بودم بیدار شوم که ظرفها را بشویم و حدود ظهر از خانه بزنم بیرون برای تحویل یک امانتی.
انتظار خواب شنبه صبح چه بود؟ مکانیزمی برای تحمل مشکلات و سختی ها. در آنجور مواقع به خوشی بعد از مشکلات فکر میکنم، به گشایش بعد از سختی. و گواهی میدهم که در تمام عمر تا امروز بعد از هر سختی، گشایشی بوده است.
حالا یکشنبه ظهر است، هوا ابری و تاریک است؛ ترکیبی که اصلا دوست ندارم. دلگیر در دلگیر. من نشستهام و میخواهم به خوشیهای آینده فکر کنم. به اینکه اگر قسمت شد می نشینم در ورودی صحن گوهرشاد. هوا خنک باشد، آفتاب زمستان بتابد در بعد از ظهر. و باز گواهی میدهم که هربار آنجا بوده ام «از هرچه غصه دارم و غم می شوم رها». صبر میکنم تا یکی از آن هزاران خوش نفس، خسته از راه سفر برسد، بایستد در ورودی صحن، بلند بلند شروع کند به شعر خواندن.
نازنین! روز به روز بدتر شده ام، خطاکارتر و گنهکارتر. ولی آخرین چیزی که از دست خواهم داد امید است. با شعله ی امیدی در دل مسافر مشهد میشوم؛ از تمام خطاها باز میگردم؛ با دلی که هزار بار گرم تر است.