الف لام میم

الف لام میم

چیزی برای ادامه دادن الف-لام-میم
مهاجرت کرده از alef-lam-mim.blogfa.com

برگزیده مطالب در کانال telegram.me/almblog

در این مدت چند سالی که اینجا بوده‌ام، با افرادی از ملیت‌ها و دین‌های مختلف برخورد داشته‌ام، از فلسطینی و سوریه‌ای و پاکستانی سنی مذهب گرفته، تا شیعه‌های عراقی و لبنانی و پاکستانی، و بوداییان و بی‌دینهای چینی، و مسیحیان و بی‌دین‌های غربی. من معتقدم که نمی‌توان تمام مردم یک کشور، یا پیروان یک مذهب را تنها به استناد چند مورد کم تعداد تحلیل و دسته بندی کرد و حکمی کلی در مورد خوبی‌ها و بدی‌ها و عاداتشان داد.

این چیزی هم که اینجا دارم می‌گویم نه یک حکم کلی و قاعده، بلکه صرفا خلاصه‌ی تجربیات من در برخورد با این آدم‌ها بوده است. از بین همه‌ی این‌ها بدترین تجربه‌ی من در برخورد با آدم‌های پاکستانی غیرشیعه (سنی لیبرال، سنی متعصب، و احمدیه‌ای که بدیل بهایی‌ها در شیعه هستند) بوده است. غیر از بددلی، بدخواهی، کینه‌ورزی، بی‌اخلاقی و ناسازگاری از آنها ندیدم. جالب اینجاست که اتفاقا بهترین و خوش‌اخلاق‌ترین و روادارترین و مهربان‌ترین آدم‌هایی هم که دیدم اهل پاکستان بودند، شیعه و حتی یکی‌شان فارسی زبان هزاره.


تجربه ام از برخورد با چینی‌ها (و تایوانی) نیز بسیار خوش‌آیند بوده است، آمیزه‌ای از سادگی و خوش‌دلی و مهربانی. اما این مطلب را برای شخص دیگری می‌نویسم. بگذارید به عقب‌تر برگردم: ساختار آزمایشگاه‌های عملی عموما به این صورت است که از یک (یا چند) استاد تشکیل شده است و تعدادی دانشجوی دکتری. اگر تعداد دانشجویان دکتری زیاد بشود، و استاد توانایی مدیریت همگی را نداشته باشد (و یا سواد علمی‌اش جدید و کافی نباشد) و اگر منبع مالی‌اش را داشته باشد، یک یا تعدادی پست-دکترا استخدام میکند که عملا در چارت، بین استاد و دانشجو قرار میگیرد و اکثر کارهای علمی و فنی را برعهده دارد.

آزمایشگاه ما هم همین ساختار را دارد. سه عدد پست-دکترا و یک استاد راهنما. هر چند اکثر دانشجویان زیر نظر یکی از این پست-داک‌ها کار میکنند، من اوایل حضورم، مستقیما با خود استاد کار می کردم که بسیار بسیار سخت و طاقت فرسا بود به دلایل مختلف.

اون‌قدر تجربه سخت و شکست‌خورده‌ای بود که حتی به فکر این افتادم که استاد یا دانشگاهم را عوض کنم. در بین این پست-داک‌ها یکی بود که من سواد فنی اش را تحسین می‌کردم. همین موقع‌ها بود که گفتم بگذار با این پست-داک صحبت کنم. یک روز رفتم و گفتم این ایده‌ی من برای مقاله است، آیا حاضر هستی که با هم همکاری کنیم. قبول کرد، و خیلی کمک کرد و یکی از بهترین تجربیات کار علمی را داشتم. خیلی چیزها از نحوه‌ی نوشتن مقاله یاد گرفتم، و اتفاقا مقاله هم پذیرفته شد با استقبال بسیار خوبی. بعد از آن، عملا تمام کارها را مشترکا انجام می‌دهیم و ارتباطم با استاد راهنما بسیار کمتر شده است.

در این مدت، خیرخواهی، بی حاشیه بودن، و کمک‌حال بودن این آدم بسیار تاثیر داشته است در وضعیت من و ماندگاری‌ام. خیلی بی‌سر و صدا و بی‌ادعا حمایت می‌کند و چند باری هم بدون اینکه به من چیزی بگوید مشکل من با را حرف زدن با استاد راهنما حل کرده بود.


شاید دوستان نزدیکی نباشیم و خارج از چارچوب کار و همکار بودن هیچ شناخت و رابطه ای نداریم، ولی بی‌شک به خاطر این مثبت‌اندیشی، خیرخواهی و خوش‌قلبی و دل‌گندگی اش بسیار مورد احترام من است. قبلا گفته بودم که خدا  یک روزی یک جایی نان خوش‌قلبی این جور آدم‌ها را توی دامنشان می‌گذارد.


* فکر می‌کنم قبلا مطلبی مشابه در وبلاگ قبلی نوشته بودم که در مشکلات فنی بلاگفا از بین رفت. الان که این دوست و همکار ما در تعطیلات است و آزمایشگاه بسیار ناخوش‌آیند است، احساس کردم بخشی از دینم را به این فرد ادا کنم به پاس کمک‌هایش، به پاس آنچه به من آموخت و به پاس اینکه امید را دل من زنده نگه داشته است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۲
ف ر د
استاد عزیز ما از آن دسته آدم هایی نیست که با اطرافیانش بجوشد یا رابطه دوستانه با دانشجویانش برقرار کند. اکثر اوقات در محل کارش حضور ندارد (کنفرانس، جلسات پروژه در شهرهای دیگر و البته زن دوم که تئوری پیشنهادی من است). البته موقعی که هم در دفتر کارش باشد توفیری نمی کند.
چند وقت پیش، شب یکی از ددلاین های مهم، از آن ددلاین هایی که صابون خرکاری و شب نخوابی اش باید به تن همه دانشجویان آزمایشگاه بخورد، دیر یا زود. طبق تجربه، این ددلاین تنها ددلاینی است که استاد عزیز ما هر ساله در موعد آن حتما به دفتر کارش می آید و تا نیمه شب دانشجویان را همراهی می کند.
روز آخر بود که ایمیلی فرستاد کوتاه: امشب ساعت 7 شب پیتزا خواهیم داشت!
چون خیلی از دانشجوها درگیر ددلاین بودند، استاد ما هم فکر کرده بود که زحمت بیرون رفتن و شام خوردن را از دوش دانشجوها بردارد و مشکل را با سفارش پیتزا حل کند. که البته باید اعتراف کرد که ایده ی بدی هم نیست. مشکل اینجا بود که یکی از دوستان به تازگی گفته بود که در خمیر بعضی از پیتزاها برای نگهداری بیشتر، از مقداری الکل استفاده می کنند.
همین باعث شد که موقع صرف شام دسته جمعی در اتاق سمینار، من بروم ته اتاق، گوشه ی میز، جایی که از دید بقیه دورتر باشم، پشت هم اتاقی هندی ام موضع بگیرم و لیوان چینی سفیدم، که نصفه آب است را دستم بگیرم و خودم را مشغول نوشیدن چیزی نشان بدهم. چرا داخل اتاق خودم نماندم؟ خب به این خاطر که استاد کسی را می فرستاد دنبالم.
استاد، سه عدد پیتزا سفارش داده بود هر کدام مستطیلی به ابعاد 1 در 0.5 متر یا حتی کمی بیشتر، سرجمع هم چیزی حدود 20 نفر بودیم. وسط شام هم استاد عزیز ما بلند شد و با گوشی اش یک عکس پانوراما درست کرد و تا آخر مراسم هم از این امکان گوشی اظهار حیرت و رضایت کرد.
من شخصا از این جور مراسم های گروه خوشم نمی آید. چرا؟ به دلایل فراوان که یکی اش همین نچسب بودن استاد عزیز است. محیط این جور مراسم ها در گروه ما خیلی دوستانه نیست، خود استاد هم که توسط یکی دو نفر از بادمجان‌محوران عرصه‌ی قاب احاطه شده چندان به جمع‌های دیگر توجهی نمی‌کند. به همین دلایل، اکثر افراد ترجیح می‌دهند در اتاق خود مشغول کار باشند تا اینکه در چنین پارتی/جشن‌هایی شرکت کنند.

همین هفته پیش هم مهمانی آخر سال گروه بود. قبلا در مورد این مهمانی همین‌جا نوشته بودم. از پارسال، تغییری در این مراسم داده شد، و به جای اینکه مهمانی در داخل ساختمان برگزار شود و خوراکی‌ها را خود دانشجویان تهیه کنند، قرار شد که به یک رستوران ایتالیایی در نزدیکی آزمایشگاه‌مان برویم، اتفاقی که پارسال افتاد.
نکته‌ی جالب دیگر در مورد اینگونه مهمانی‌ها این است که در ایمیل دعوت‌نامه، به صراحت ذکر می‌کنند که هزینه‌ی شام و نوشیدنی برعهده‌ی خود فرد است. این مسئله البته با فرهنگ ما چندان هم‌خوانی ندارد. موقعی که با استاد راهنمای عزیز خود در ایران به رستوران می‌رفتیم، شام را مهمان استاد یا آزمایشگاه بودیم. البته خود این مسئله‌ی چیپ بودن، بعد از مدتی عادی می‌شود، تنها نکته‌ی منفی آن این است که من شخصا وقتی قرار است پولی بابت شام بدهم، ترجیح می‌دهم به جای یک غذای گیاهی در رستوران ایتالیایی -که عملا ترکیبی از نان و پنیر و رب‌گوجه خواهد بود- بروم به یک رستوران حلال و مثلا کباب‌ترکی بخورم. همچنین ترجیح می‌دهم به جای اینکه با چنین جمعی شام را صرف کنم، با دوستان خودم باشم.
لذا، امسال وقتی که ایمیل دعوت‌نامه فرستاده شد و قرار شد که هر کسی وضعیت آمدن/نیامدنش را در یک doodle آنلاین مشخص کند، من اعتنایی نکردم و سعی کردم توجه کسی را جلب نکنم. هرچند که بعدا استاد عزیز متوجه شد که من برنامه‌ام را اعلام نکرده‌ام و ایمیلی فرستاد با این مضمون که «بیا، ایشالا میایی». و البته من هم به اندازه‌ی کافی انگیزه برای نرفتن داشتم که ایمیل را بی‌جواب بگذارم، و سر ساعت مقرر بروم به آزمایشگاه طبقه بالا، تا وقتی که آب‌ها از آسیاب بیافتند.

گروهی که خوب مدیریت بشود، گروهی که روابط درونی‌اش به درستی تنظیم شده باشد، کمتر شاهد چنین احساساتی نسبت به برنامه‌های جمعی خواهد بود.
۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۸
ف ر د

با پیشرفت تکنولوژی، اینترنت پرسرعت و گوشی‌های مجهز به دوربین با کیفیت عملا در دسترس همگان قرار گرفته است. وجود سایت‌هایی همچون یوتیوب که امکان بارگذاری رایگان ویدیو را به کاربر می‌دهند، باعث شده است که عملا انقلابی در زمینه‌ی تولید محتوای تصویری رخ بدهد. با وجود این سه ابزار (اینترنت پرسرعت، دوربین‌های دیجیتال ارزان و موبایل، به همراه سرویس‌دهنده‌هایی مانند یوتیوب) هر کسی تقریبا چند دقیقه با تولید و عرضه‌ی ویدیو فاصله دارد. این یعنی که فیلم و ویدیو ساختن دیگر در انحصار صداوسیما، تلویزیون‌های خصوصی یا خبرگزاری‌ها نیست، و همین باعث شده است که خلاقیت فردی مجال ظهور بیشتری پیدا کند. پیدایش ژانرهای جدید و سوژه‌های جدید که اتفاقا گاهی بسیار پربیننده هم هستند یکی از اثرات این «فعال شدن ظرفیت‌ها» است!!

یکی از نمونه‌ها، که من شخصا علاقه مند به آن‌ هستم ترکیبی از «دوربین مخفی»، «سر کار گذاشتن» و «آزمون اجتماعی» (social experiment) است. در این ویدیوها، دوربین به صورت مخفیانه (و گاهی آشکار) واکنش افراد را نسبت به یک سوژه خاص ضبط می‌کند بدون اینکه فرد اطلاعی از غیرواقعی بودن سناریو داشته باشد. 


نمونه‌ی اول:

بعد از حملات تروریستی اخیر فرانسه و گسترش افکاری که اسلام را دین خشونت و ترور می‌پندارند، چند جوان هلندی دست به ابتکار جالبی زدند: آن‌ها کتابی به دست گرفتند که روی جلدش نوشته شده بود قرآن. بخش‌هایی از این کتاب را برای رهگذران می‌خواندند و نظر آنها را در مورد آن سوال می‌کردند. تمام افراد بلااستثناء تایید می‌کردند که این مطالب خشونت انگیز هستند و یا مثلا "چطور ممکن است کسی به این چیزها ایمان داشته باشد؟!"، "با این مطالب می‌خواهند شما را وادار کنند که مانند آنها فکر کنید".

بعد از آن‌ها سوال می‌کند که تفاوت این کتاب با انجیل در چیست؟ جواب‌ها اینگونه است: "قرآن خشن‌تر است"، "انجیل چیزهای مثبت و بهتر بیشتر دارد" و ... .

و در پایان جلد کتاب را بر می‌دارند و نشان می‌دهند که این کتاب در حقیقت انجیل است و نه قرآن.

لینک ویدیو در آپارات


نمونه‌ی مورد نظر من:

دلیل نوشتن این مطلب البته یک ویدیوی دیگر است (لینک آپارات). تعداد بی‌خانمان‌ها در آمریکا زیاد است، کسانی که معمولا به دلیل هزینه‌های بیمارستان خود یا خانواده خود ورشکسته می‌شوند چاره‌ای جز کارتن‌خوابی ندارند. در این ویدیو یک جوان، مقدار پول به یک بی‌خانمان می‌دهد و سپس او را تعقیب می‌کند که ببیند او چطور پول را خرج می‌کند. و کاری که بی‌خانمان می‌کند واقعا تاثیرگذار است. به فروشگاه مواد غذایی می‌رود، کیسه‌اش را پر از غذا می‌کند، و بعد می‌رود به هر بی‌خانمان یک بسته غذا می‌دهد. اگر از من بپرسید می گویم که ایمان این جور آدمها به «رزاق بودن خدا» بیشتر از کسانی چون من است. حتی همان پول اندک را هم برای وعده‌ی بعدی غذای خود نگه نمی‌دارد!

صفای این آدم‌های کنار خیابان خیلی وقت‌ها از پوشنده‌های لباس تمیز و اتوکشیده بیشتر است.

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۲:۰۳
ف ر د
از این به بعد قصد دارم که برخی تجربیات روزمره خودم را هم بنویسم. احتمالا چیزی شبیه مجلات خانه داری، آشپزی و ... خواهد شد. ولی حدس می زنم که بسیاری از آنها، هر چند کوچک، ولی ممکن است به کار دیگران هم بیاید.
این بار می خواهم در مورد از بین بردن بوی یخچال بنویسم.
من به طور معمول ناهار را در سلف دانشگاه می خورم. سلف دانشگاه 5-6 لاین مختلف برای غذا دارد که هر کدام دو غذای متفاوت سرو می کنند، یعنی در نهایت چیزی نزدیک به 10 نوع غذای متفاوت در هر روز سرو می شود که حدود نیمی از آنها گیاهی هستند (تنوع غذا باور نکردنی است چون غذاهای هر روز با روز بعدی هم متفاوت هستند). از بین این 4-5 غذای گیاهی حداقل یکی شان مطبوع طبع واقع می شود که ناهار آن روز من است.
شام را معمولا خودم در خانه درست می کنم که ممکن است از املت ساده باشد تا قرمه سبزی. روزهایی که نوبت به شام سنگین (گوشت دار) رسیده است، صبح قبل از رفتن به دانشگاه، گوشت فریز شده را داخل یخچال می گذارم که تا شب آماده بشود.

در این مدت اخیر، به خاطر حجم بسیار زیاد کارها، فرصت کمی برای رسیدن به کارهای خانه داشتم. برنامه ی شام و نهار هم نامنظم شده بود. یکبار، گوشت را بیرون گذاشتم تا یخ اش باز بشود ولی آن شب و شب بعدش فرصت آشپزی نداشتم. قاعدتا بعد از دو روز، بوی نامطبوع گوشت همه یخچال را گرفته بود. شاید هم به خاطر سبزی هایی بود که مدت زیادی داخل یخچال مانده بودند و خراب شده بودند. به هر حال حتی بعد از تمیز کردن یخچال باز بوی بدش نرفته بود.

یادم افتاد که چندی پیش ویدیویی دیده بودم که کاربردهای چای کیسه ای را میگفت، یکی از آنها رفع بوی بد یخچال بود. یک عدد چای کیسه ای استفاده شده را داخل لیوان گذاشتم، مقدار بسیار کمی آب روی آن ریختم که دوباره خیس بشود. بعد از یک روز، کاملا بوی یخچال را گرفته بود. واقعا شگفت آور بود.

همین کار را میتوان برای از بین بردن بوی نامطبوع کفش هم انجام داد.


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۸
ف ر د

توفیق دست داد که سفری کنیم به شهر دوچرخه‌ها، شهر حشیش و کافه‌ها، شهر آبراه‌های نیم‌دایره، آمستردام. شهری بسیار زیبا، قدیمی، زنده با جاذبه‌هایی که برای همه‌ی سلایق چیزی برای نمایش دارد.

نکته‌ی اول در مورد این شهر این است که شباهتی به شهر ونیز دارد، وجود آبراه‌هایی وسط شهر با قایق‌هایی که توریست‌ها را جا به جا می‌کنند. البته آبراه‌های آمستردام دست‌ساز هستند. شهر آمستردام نزدیک دریا، ولی پایین‌تر از سطح آن است! لذا با استفاده از سدهایی جلوی آب را گرفته اند. یکی دو شاخه ی رودخانه از شهر می گذرد، ولی بقیه آب‌راه‌ها مصنوعی‌اند و مدت‌ها پیش برای حمل و نقل ایجاد شده اند. کانالها به صورت نیم دایره هایی متحدالمرکز ایجاد شده اند. اطراف این آبراه‌ها هم خانه‌ها و مغازه‌ها و کافه‌های قدیمی قرار دارند. قاعدتا پل‌های زیادی هم روی این آبراه‌ها ساخته اند. چنین شهری، قاعدتا فقط با دوچرخه قابل زندگی است.


نکته‌ی دوم که آمستردام را از بقیه‌ی شهرها متمایز می‌کند آزاد و فراگیر بودن حشیش (ماریجوانا، وید، جوینت یا هرچیز دیگری که به آن بگویید) است. کافه‌های که در مرکز شهر و قسمت قدیمی آن هستند حشیش را در قالب‌های مختلف در اختیار مشتری می‌گذارند که شامل کلوچه محلی! کشیدن با فرم سیگار، کشیدن با فرم پات (وافور) و ... است. در خیابان‌های شهر به ندرت بوی سیگار به مشام‌تان می‌رسد ولی به راحتی می‌توانید بوی حشیش را تشخیص دهید. حتی کافه‌هایی وجود دارد شبیه قهوه‌خانه‌های سنتی خودمان با تخت و مُتکّا که جماعتی روی آن ولو هستند با حالتی که نشان می‌دهد از خلسه‌ی افیون high هستند.


نکته‌ی سوم اینکه گرچه بعضی‌ها ممکن است آمستردام را به خاطر آزاد بودن فحشا و تن‌فروشی (در منطقه معروف به محله قرمز) متمایز از جاهای دیگر بدانند، ولی این مسئله در بعضی دیگر از کشورهای اروپایی هم مجاز است، مکان‌هایی هست که زن‌ها پشت ویترین ایستاده‌اند تا مشتریان خود را از بین رهگذران پیدا کنند. فی المثل در همین شهر ما هم از این محله‌ها وجود دارد هرچند بسیار کوچک و خلوت است. تمایز آمستردام از این جنبه شاید به این خاطر باشد که اولا گستره‌تر از شهرهای دیگر اروپا است، و در ضمن، کاملا محل رفت و آمد مردم است؛ جایی بین رستوران‌ها و کافه‌ها.


در آمستردام شما به ندرت چیزی به جز انگلیسی می‌شنوید. هم به خاطر زیاد بود توریست‌ها، هم به خاطر تسلط مردم محلی به این زبان. از این بابت، آمستردام بسیار دوست‌داشتنی‌تر از شهرهای دیگر است (مثلا شهرهای آلمان). خیلی کمتر احساس غریبه‌بودن، و گنگ بودن به شما دست می‌دهد. 


قسمت مرکزی شهر که بافت قدیمی دارد، جا به جا قصرها و کلیساهای قدیمی هم دارد. بازار گل روز، موسیقی‌های خیابانی و میدان‌های سنگی پر از کبوتر هم از جاذبه‌های دیگر شهر هستند. از خاطرات خوب شهر هم یکی رستوران زیبا، کوچک، دنج و آرام یک پیرمرد مصری مهربان بود.


عکس بدون ادیت و فیلتر از روی یکی از پل‌ها


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۷
ف ر د

حسینیه‌ی شهر ما را عراقی‌ها به پا کرده‌اند و اداره می‌کنند. این است که معمولا برنامه‌ی سخنرانی و مداحی به زبان عربی است. ایام محرم که می‌شود، بعضی سخنرانی‌های ایران را هم دنبال می‌کنم. نمی‌خواهم بر اساس مطالب یکی دو نفر از خطبا حکم کلی بدهم. ولی یکی از نکاتی که برایم جالب است در مقایسه بین محتوای سخنرانی‌های عراقی و ایرانی، اولویت‌ها و دغدغه‌هاست. البته این الویت‌ها با توجه به شرایط هر کدام از جوامع قابل درک است.

محتوای اصلی سخنرانی‌های عراقی حول فضایل حضرت علی، ماجراهای شاهد بر جانشینی ایشان پس از پیامبر، و به طور کلی مباحث کلامی حول جانشینی پیامبر بین شیعه و سنی است. وقتی به جامعه عراق نگاه کنید، میبینید که شیعه و سنی با درصد جمعیت نسبتا نزدیک به هم، زندگی می کنند، رقابت سیاسی دارند، و با هم مواجهه و برخورد زیادی دارند. لذا می‌توان گفت که مباحث مربوط به برحق بودن حضرت علی و یا خلفا جزو مسایل روز جامعه و به اصطلاح مبتلابه است.


ولی در آن طرف ماجرا، در سخنرانی‌های خطبای ایران، نقش حکومت و انقلاب پررنگ است. آنچه که دغدغه و مسئله ی روز در ایران است، مسئله‌ی ولایت علی (ع) یا خلفا نیست، کشوری است که ملهم از مفاهیم اسلامی انقلاب کرده است و حکومت تشکیل داده است، حالا با مشکلات دیگری دست به گریبان است، مشکلاتی از جنس حکومت‌داری، عدالت اجتماعی حکومت، نحوه برخورد با دشمنان خارجی، و مسایلی از این دست.

لذا مدل‌هایی که مطرح می‌شود بیشتر بر اساس ماجراهای تاریخی زمان حکومت امیرالمؤمنین تا رخدادهای بعد از آن که منجر به حادثه کربلا شد است.


البته جالب این‌جا بود که برای شب عاشورا رفتیم به شهری دیگر که مراسم فارسی داشته باشد. موضوع سخنرانی غُلات یا غالیان بود، کسانی که خود را محب و شیعه‌ی ائمه معرفی می‌کردند ولی در بیان جایگاه آنها غلو می‌کردند و عمدتا توسط ائمه هم طرد می‌شدند. اینکه چرا این موضوع می‌تواند یک مسئله‌ی روز برای جامعه باشد، خصوصا جامعه‌ای که در آلمان سکونت دارد برای من سوال ماند.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۷
ف ر د
بله فرزندم،
فکر می‌کنم عرفه هم باید از جنس «عید» باشد، اصلش باید «عید عرفه» باشد.
من که فکر می‌کنم عید فطر، عید بخشیده‌شده‌های رمضانه، اما عرفه عید خلافکارهای سنگینه. حکما زرنگ‌هاشون میاند یه گوشه‌ای میشینند، فهمیده نفهمیده یه فراز از دعای امام حسین در روز عرفه را می‌خونند. میگند خدایا با همون کلماتی که حسین (ع) حمد و سپاست را گفت، با همون جملاتی که حسین (ع) به درگاهت زاری کرد، ما هم کردیم. انگار که نشسته باشیم پشت سر حسین (ع)، البته اون دور دورها، با فاصله، باهاش دعا را خونده باشیم. ذره‌ای، سرِ سوزنی شک و شبهه نداریم که می‌بخشی. امروز قضیه فرق می کنه، یه جورایی نقطه اتصال رمضان و محرمه، جامع جمیع الطاف خدا باید باشه. گناه هیچ گناهکاری بیشتر از جمیع الطاف خدا نیست.


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۲
ف ر د

بله فرزندم،

غیرت خدا زیاد است. حکما شنیده‌ای که اگر بنده‌ای به چیزی غیر از خدا اعتماد کند، ولو به قدر ذره‌ای، خدا صحنه ی بازی را طوری می چیند که بنده به چشم خودش ببیند و حس کند که غیر از خدا فریادرس و کمک رسانی ندارد.

خدا اینطور از بنده‌اش اعتراف می‌گیرد. اعترافی که بر یقین استوار خواهد بود. یقینی که پس از تجربه‌ای سخت به دست آمده است.


فرزندم،

این غیرتِ خدا، آموزگار توحید است.

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۵
ف ر د

بله فرزندم،

یک عطر هر چقدر هم که خوشبو باشد، الزاما مزه‌ی خوبی نخواهد داشت.

هر ضعف و قوّتی را نمی‌شود تعمیم داد.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۳
ف ر د
سلام نازنین

بعضی روزها هستند که فقط باید صبر کنی تا بگذرند و تمام شوند. فقط باید تحمل کرد، راهش هم این است که به روزهای بعدش فکر کنی، به آن روزهایی که دیر یا زود می آیند و لازم نیست برای گذراندشان چیزی را تحمل کنی. این کاری است که من دارم انجام می دهم. مانده زیر خروارها کار، بر سر یک دو راهی بزرگ. اینکه پا بگذارم روی خیلی چیزها، سرم را بالا بگیرم، غرورم را حفظ کنم به بهای از دست دادن بخشی از آرزوهایم، یا اینکه سرم را پایین بیاندازم، بگویم «دار دنیا دور دارد، چرخ می زند، گاهی با توست گاهی بر تو»، صبر کنم تا مزد صبوری ام را بگیرم.
سالهای سال است وقتی بر سر دو راهی می مانم، همیشه به این فکر می کنم که «چه می شد اگر می دانستیم که در پس هر تصمیمی چه چیزی در انتظارمان خواهد بود». ای کاش می دانستیم که بعد از هر تصمیمی چه حسرت و ندامتی خواهیم کشید.
اینها چیزهایی هستند که این روزهای مرا سخت کرده اند. مرا سرگردان و دل-آشوب کرده اند.

نازنین!
اگر بودی، دلم آرام بود. اگر بودی، مابقی بهانه بود. هیچ دو راهی سختی در پیش رویم نبود، از چشمانت می خواندم که چه باید بکنم، و این همان چیزی می بود که هرگز پشیمانی نمی آورد. اگر بودی، آرزوی دیگری نداشتم که بخواهم نگران برآورده نشدنش باشم ...
۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۳
ف ر د